Monday, November 29, 2004

تنها و عاشق!
اگه از مردم بپرسید که تنهای چیه هر کسی یه چیزی رو که واسه خودش تو منطق خودش ساخته رو به عنوان تنهای اعلام می کنه و براتون داستانها از تنهایاش می گه و اینکه چون من نمی خوام از شما بپرسم که تنهای چیه تا شما منو با منطقتتون خفه کنید می خوام خودم برای شما از داستانی که در مورد تنهای ساختم براتون بگم و اینجاست که داستان تنهای من شنیدن داره.اگه از من بپرسید، که الان دارید این کارو از خودتون می کنید باید براتون بگم که من پائیز رو به خاطر چند چیز دوست دارم و شاید از اون همه چند چیز من فقط پائیز رو به خاطر تنهایش دوست دارم و اون صدای کلاغاش که ترانه سرای پائیزنند ، شاید اگرفصل ها القاء کننده چیزی باشند باید براتون بگم که پائیز القاء کننده تنهای است که طبیعت داره تجربه می کنه و اینجاست که می گم که گرچه تنهای روی زیبای برای خودش نداره ولی با پائیز تنهای دلچسب تر می شه و اما از خودم براتون بگم که من وقتی همون احساس تنهای بهم دست میده که معشوق به من زنگ نزنه و یا از من یاد نکنه اون وقته که زود می رم تو لاک تنهای خودم که اگر تمام افراد دنیا هم جمع شن نمی تونن منو از اون لاک در بیارن و اینه که مناسم اینو تنهای محض گذاشتم چون انسان هر وقتی از کسی که دوستش داره دور باشه ، هیچ چیز براش خوش نمی یاد و هر لحظه از عمرش بدون هیجان می گذرهو برای من هم این اتفاق افتاده چون من از معشوق دور باشم زندگی بهم نمی چسبه و برای اینه که من این روزا دارم تنهای رو می کشم چون معشوق دیروز بهم زنگ نزده و اینجاست که من خیلی احساس تنهای می کنم (حالا بگذریم که چه فکر های به سرم رسیده ، ولی چون مطمئن نیستم می ذارمشون کنار)اما تنها ترین انسان روی زمین هم می دونه که تنهای عشق هم واسه خودش عالمی داره که هیچ چیز دیگه ای اون لذت رو نداره!مگه نه ؟؟



........................................................................................

Sunday, November 28, 2004

من عاشقم ای جماعت!!!
!من الان بعد از 2 سال این روزا خیلی عاشق تشریف دارم و اینجوریاست که خیلی حال می کنم از اینکه من عاشق تشریف دارم و خیلی خوش به حالم میشه وقتی معشوق گرامی ، تو رو دوست داره و خیلی خوش به حال تر می شی که بفهمی معشوق همونیه که سالها دربه دردنبالش بودی و حالا کنارت هستش یا صداش از پشت تلفن می یاد و اینجاست که تازه از زندگی خوشت می یاد که هنوز صبح ها آفتاب نزده، تو با عشق بلند می شی و از اون زندگی که خیلی بدت می یومد ، تازه خوشت می یاد که هیچ، حال هم می کنی که داری نفس هم می کشی و اینجاست که صبح به عشق معشوق از خواب بلند می شی تا با معشوق تشریف ببری ورزش کنی و در این حالت هستش که مردم به تو برای اینکه اونقدر دیونه شدی که ساعت 7 صبح اون هم تو اون سرما داری می ری ورزش ، دارن چه جوری نگات می کنن و اینجاست که خیلی خوش به حالم می شه که من معشوق دارم و باز تازه می فهمی که چقدر عمرت بر فنا بوده که تا به حال اینقدر معشوقت رو دوست نداشتی ، ولی باز به خودم امید می دم که ای بابا بی خیال حالا که تو معشوق داری و اینه که بیشتر خوشم از این زندگی می یاد که تا دیروز چقدر ازش بدم می یومد.و وقتی تو آنقدر کسی رو دوست داری که بدون اون زندگیت نمی گذره و اینجاست که هر ثانیه برات یک عمر می گذره که هیچ و بدتر می شی وقتی معشوق گرامی یادش می ره تا سه روز به تو زنگ بزنه و اینجاست که خیلی بد حال می شی و از خودت بدت می یاد که چرا باید عاشق بشی ، ولی وقتی فکر می کنی که چقدر دوسش داری مجبور می شی تحمل کنی.اما اگه به من می گید که ای بابا آخر این داستان که همون دوست دارم خودمونه ، باید به خدمتتون عرض کنم که اینجانب به ریش شما خواهم خندید از اینکه وقتی کسی رو دوست داری، سرمای زمستون که سهله، اخم و تخم های منشی شرکت بلکه رئیس شرکت رو هم می تونی تحمل کنی و وقتی کسی رو دوست داری باید به خدمتتون عرض می کنم که اینها هم سهله وقتی دانشگاه می ری به ریش دخترای می خندی که دوست داشتی باهاشون دوستشی و حالا اونها با چه حسرتی به تو نگاه می کنند ، چون تو عاشقی و اینجاست که نمی تونی حرارات تو چشمات رو از کسی قائم کنی چون تو عاشقی و اگه ته دلتون از من می پرسید آخر این داستان به کجا می رسه باید به شما بگم که اگه کسی رو دوست داری ، نباید از پلیس نمی دونم چند ده و و از منکرات و از پدرت و از همسایه و اینا باکی داشته باشی حتی از برادر معشوق، چون تو عاشقی و اینجاست که باید بگم که اگه عاشق هستید ، زندگی هر جور بیاد جلو باید تحمل کنی و اینجاست که به خودم می گم باید تحمل کنم چون این روزا دلم بد جور شور می زنه چون معشوق الان سه روز که زنگ نزده و من خیلی افسرده شدم.اما اگه تا حالا شوخی می کردم باید براتون بگم که امروز خیلی بد حالم چون یارم بهم زنگ نزده و من خیلی پریشان حالم و اینه که دلم تاب نداره ، از صبح که رفتم به دانشگاه نتونستم تو کلاس بشینم و زود زدم بیرون و اینجا بود که داشتم صدای پچ پچ بچه ها رو می شنیدم که پشتم می گفتند "راه رو باز کنید ، طرف عاشق تشریف دارند " و اینجاست که از خودم می پرسم من عاشقم و وقتی از در کلاس خارج می شم دلم فریاد می زنه که آره "من عاشقم" و اینجاست که دوباره من قبول می کنم که من عاشقم چون دلم داره آتیش می گیره و اینجاست که تازه دارم از عاشق بودن خوشم می یاد.



........................................................................................

Home