Thursday, November 18, 2004
●
راستش چندی روزی هست که نمی نویسم ، برای اینه که خیلی این روزا تغییر کردم و باید خودم رو سرو سامون بدم ، برای اینه که نمی نویسم و این برای اینه که حالش رو هم ندارم ولی باید بگم که زندگیم هم تغییر کرده ، و این به خاطر اینه که تو زندگیم یکی وارد شده که خیلی دوستش دارم . اما می خوام اگر هم بنویسم پخته تر و بهتر از هر زمانه گذشته بنویسم و این رو خوب می دونم که شما ها من رو وبلاگ من رو فراموش نمی کنید . پس تا فردای که می خوام دوباره بنویسم ، خدا حافظ بابک خرمدین □ نوشته شده در ساعت 1:01 AM توسط babak
●
........................................................................................دوستش دارم این قصه نیست ، عین واقعیته.اگه بگم با تمام وجودم با تمام احساسم و با تمام چیزهای که دارم بهش عاشقم دروغ نگفتم ، تا حالا من اینجوری نشده بودم .تا حالا من چنین عاشق کسی نشده بودم ، اگه بگم تو عمرم فقط یک نفر رو به اندازه اون دوست داشتم دروغ نگفتم و یا حتی الان که فکر میکنم از اون شخص هم بیشتر دوسش دارم .من لاله رو هیچ وقت فراموش نکردم و عشقش رو، و فکر نمیکردم که کسی پیدا کنم که به اندازه اون دوسش داشته باشم ، ولی الان من" صنم"رو دارم که هزاران بار بیشتر از لاله دوستش دارم . همونیکه میخواستم ، همونیکه دنبالش بودم ، همونیکه من سالهاست دنبالش میگردم .اونقدر صنم دختر با احساس و لطیفی است که تا حالا دختری این چنینی رو ندیدم، چه تُو دانشگاه و چه در جامعه ، این روزها من اونقدر شارژم که نمیتونم توصیفش کنم ، اونقدر خوشحالم که تو پوست خودم نمی گنجم ، دارم پرواز میکنم .اون روزی که باهاش حرف زدم و قرار شد بهم زنگ بزنه ، داشتم پرواز میکردم و رسما بال در آورده بودم.اگه بدونید اون روز چه ها که نکشیدم تا وقتی صداش روفردا از تلفن شنیدم.صنم همون دختریه که من همیشه دوست داشتم پیدا کنم ، اون واقعا یک خانومه به تمام معناست و اعمال و رفتارش از همون روز اولی که چشام بهش افتاد ، منو عاشق خودش کرد و این شد که به عشق دیدنش صبح ها از خونه میزدم بیرون تا فقط اونو ببینم و این شد که یک ماه هر روز کارم شد نگاه کردن بهش و این بود که اسمش رو گذاشته بودم "سولماز" ، چون واقعا به معنای واقعی این اسم اون همیشه تو نگاه من سبز بود وامروز 5 روزه که من واون با هم دوست هستیم و واقعا یکدیگرو دوست داریم و واسه هم می میریم ، من هر روز چشم به راه زنگ زدنش تلفن رو می پام تا باز صداش رو بشنوم ، صنم با اون چشای قشنگش به من امید میده و با حرفاش منو به زندگی می بنده و این برای من خیلی مهمه و از همه مهمتر اون به خوبی احساسات منو درک میکنه ومثل خیلی از دخترای این دوره وزمونه از چیزای کشکی مثل پول خوشش نمی یاد و در یک کلام اون مثل خوده خودمه و این که ما هر روز یکدیگرو می بینیم و با هم خوش میشیم .و اینجا با تمام وجودم میخوام بهش بگم که :صنم با تمام وجودم و با تمام احساساتم که در مقابل زیبای تو کم میارن و از زبونی که در مقابل تو همیشه عاجز از گفتن یک کلامه بهت میگم "دوست دارم و اون هم واسه همیشه".و اینجاست که به ذهنم دستور میدم تا لاله رو برای همیشه پاک بکنه و دور بیندازه چون دیگه نمیخوام با یاد دختری زندگی کنم که 5 سال پیش منو ترک کرد ورفت که رفت و اینجاست که به خودم میگم که قصه لاله برای همیشه به سر آمد چون الان من صنم رو دارم.و اینجاست که به صنم میگم "دوست دارم". □ نوشته شده در ساعت 1:01 AM توسط babak
|
چگونه يک وبلاگ فارسی بسازيم مبدل یونیکد : مدرسه وب ندا خورشیدخانوم دخترکشیطان قاصدک ابزارهای فارسی حسن سربخشيان نيک آهنگ کوثر گالری نفيسه کودکان ايران موزيک گردون موزيک روز سکتور صفر جاودانگی يک کليک برای هميشه قصه گوی شب خاک غريب نوشی و جوجه هاش چرا نگاه نکردم؟ دامون مقصودی هوشنگ گلمکانی لولی فولکس منيرو ...شب بود، ماه پشت ابر بود سارا درويش بانوی شرقی آليس در سرزمين عجايب ميزگرد يکنفره زنانه ها نياز آوای زمين سرو سايه پوست انداختن !!شپلق !آدم نصفه نيمه عمو گارفيلد زهرا منا عاليجناب ايکس شرقی بن-بست عمو حميد عرق سگی عمو حميد و بروبچ گل يخ آدم و حوا ويشکا خوابگرد |