Thursday, November 18, 2004

راستش چندی روزی هست که نمی نویسم ، برای اینه که خیلی این روزا تغییر کردم و باید خودم رو سرو سامون بدم ، برای اینه که نمی نویسم و این برای اینه که حالش رو هم ندارم ولی باید بگم که زندگیم هم تغییر کرده ، و این به خاطر اینه که تو زندگیم یکی وارد شده که خیلی دوستش دارم .
اما می خوام اگر هم بنویسم پخته تر و بهتر از هر زمانه گذشته بنویسم و این رو خوب می دونم که شما ها من رو وبلاگ من رو فراموش نمی کنید .
پس تا فردای که می خوام دوباره بنویسم ، خدا حافظ
بابک خرمدین



دوستش دارم
این قصه نیست ، عین واقعیته.اگه بگم با تمام وجودم با تمام احساسم و با تمام چیزهای که دارم بهش عاشقم دروغ نگفتم ، تا حالا من اینجوری نشده بودم .تا حالا من چنین عاشق کسی نشده بودم ، اگه بگم تو عمرم فقط یک نفر رو به اندازه اون دوست داشتم دروغ نگفتم و یا حتی الان که فکر میکنم از اون شخص هم بیشتر دوسش دارم .من لاله رو هیچ وقت فراموش نکردم و عشقش رو، و فکر نمیکردم که کسی پیدا کنم که به اندازه اون دوسش داشته باشم ، ولی الان من" صنم"رو دارم که هزاران بار بیشتر از لاله دوستش دارم . همونیکه میخواستم ، همونیکه دنبالش بودم ، همونیکه من سالهاست دنبالش میگردم .اونقدر صنم دختر با احساس و لطیفی است که تا حالا دختری این چنینی رو ندیدم، چه تُو دانشگاه و چه در جامعه ، این روزها من اونقدر شارژم که نمیتونم توصیفش کنم ، اونقدر خوشحالم که تو پوست خودم نمی گنجم ، دارم پرواز میکنم .اون روزی که باهاش حرف زدم و قرار شد بهم زنگ بزنه ، داشتم پرواز میکردم و رسما بال در آورده بودم.اگه بدونید اون روز چه ها که نکشیدم تا وقتی صداش روفردا از تلفن شنیدم.صنم همون دختریه که من همیشه دوست داشتم پیدا کنم ، اون واقعا یک خانومه به تمام معناست و اعمال و رفتارش از همون روز اولی که چشام بهش افتاد ، منو عاشق خودش کرد و این شد که به عشق دیدنش صبح ها از خونه میزدم بیرون تا فقط اونو ببینم و این شد که یک ماه هر روز کارم شد نگاه کردن بهش و این بود که اسمش رو گذاشته بودم "سولماز" ، چون واقعا به معنای واقعی این اسم اون همیشه تو نگاه من سبز بود وامروز 5 روزه که من واون با هم دوست هستیم و واقعا یکدیگرو دوست داریم و واسه هم می میریم ، من هر روز چشم به راه زنگ زدنش تلفن رو می پام تا باز صداش رو بشنوم ، صنم با اون چشای قشنگش به من امید میده و با حرفاش منو به زندگی می بنده و این برای من خیلی مهمه و از همه مهمتر اون به خوبی احساسات منو درک میکنه ومثل خیلی از دخترای این دوره وزمونه از چیزای کشکی مثل پول خوشش نمی یاد و در یک کلام اون مثل خوده خودمه و این که ما هر روز یکدیگرو می بینیم و با هم خوش میشیم .و اینجا با تمام وجودم میخوام بهش بگم که :صنم با تمام وجودم و با تمام احساساتم که در مقابل زیبای تو کم میارن و از زبونی که در مقابل تو همیشه عاجز از گفتن یک کلامه بهت میگم "دوست دارم و اون هم واسه همیشه".و اینجاست که به ذهنم دستور میدم تا لاله رو برای همیشه پاک بکنه و دور بیندازه چون دیگه نمیخوام با یاد دختری زندگی کنم که 5 سال پیش منو ترک کرد ورفت که رفت و اینجاست که به خودم میگم که قصه لاله برای همیشه به سر آمد چون الان من صنم رو دارم.و اینجاست که به صنم میگم "دوست دارم".



........................................................................................

Home