|
|
Saturday, May 01, 2004
● واقعا دست مریزاد!
........................................................................................اما از امروز براتون چیز ها بنویسم تا اونای که هنوز هم نمیخوان روزگار رو باور کنند ، بفهمند که ما چی بودیم و چی شدیم . دیروز صبح تو دانشگاه اصلا کلاس نداشتم و برا همین اصلا به دانشگاه نرفته بودم . داشتم از شرکت بر میگشتم و تو تاکسی نشسته بودم و چون خونة ما تو مسیر دانشگاه قرار داره یعنی برای رسیدن به خونه از جلوی دانشگاه رد بشی این بود که وقتی ار جلوی دانشگاه رد میشدیم چیزی نظرم رو به خودش جلب کرد که تو عمرم چنین چیزی ندیده بودم . قبل از اینکه براتون بگم که چی دیدم که اینجوری شلاخ در آوردم باید توجیح شید که چون دانشگاه آزاد تبریز از شهر دوره و برای همین مینی بوسهای دانشگاه آزاد برای رسوندن دانشجویان اون دانشگاه در کنار دانشگاه ما دانشجویان رو سوار و پیاده میکنند و همه دانشجویان برای رفتن به دانشگاه از این مسیر استفاده میکنند و اینه که جلوی دانشگاه پُر از این دانشجویان هستن که بیشتر از بچه های دانشگاه ما هستن و از اونجای که بچه های دانشجویان آزاد از اون به قول معروف بچه های مایه دار ها هستن و های کلاس تشریف دارن ، اینه که همشون تیپ های فضای یا تیپ های اونچنانی دارن که که انسان رو به زل زدن به اونها وادار میکنه که در این اثناء دختر خانومها سهم بیشتری دارن . و اما ادامة ماجرا... این بود که تو تاکسی داشتیم از جلوی دانشگاه رد می شدیم که طبق معمول یکی از این مینی بوسهای داشت مسافر های اونچنانیش رو پیاده میکرد و این اتفاق درست در مقابل ما وقتی که تاکسی برای سوار کردن مسافر نگه داشته بود اتفاق میافتاد و در همین لحظه بود که دوتا دختر از اون مینی بوس پیاده شدن و چون از اونجای که این بچه ها از طریق موبایل با دنیای پیرامونشون در ارتباط تشریف دارن ، شروع به حرف زدن با موبایل کردن که در این لحظه طرز لباس پوشیدن یکی از این دختر ها نظر همة کسای رو که تُو تاکسی به خودش جلب کرده بود ، جالب اینجاست که دختری که بغل دست من نشسته بود چهار چشمی به طرز لباس پوشیدن دختر نگاه میکرد ؟ تُو عمرم حتی تُو تهران هم همچین چیزی ندیده بودم : مانتوی دختره طبق فرم بدنش دوخته شده بود و مثل اینکه یک مرد برای دوختن کُت و شلوار به خیاط مراجعه میکنه این دختره هم برای فرم بدن خودش مانتو دوخته بود؟ مانتوکه این روزها از تُور هم نازک تره ، به طرز جالبی دوخته شده بود ، پائین مانتو برای باسنهای دختره گشاد بود و اون هم اونقدر کیپ دوخته شده بود که تا رد شورت دختره قابل رویت بود و حتی میتونم بگم رنگ شورتش هم کاملا معلوم بود، مانتو از باسنها به طرف بالا برای کمر دختره تنگ شده بود و به طرف سینه های دختره ، درست قالب سینه ها تنگ شده بود به طوری که حتی دگمه ها هم از تنگی در قسمت سینه به صورت نیمه باز مونده بودن و از اونجا هم میشود کُورست دختر رو هم نگاه کرد و آستینهای دختره هم تا آرنج کوتاه شده بود ، برام بیشتر جالبتر این بود که این دختر این لباس رو چطوری پوشیده بود، یعنی چطوری اون رو پوشیده بود ، دیدنش باید جالب باشه ؟ شلوار از پائین کوتاه تر بود به طوری که کوتاهیش دو وجب میشود! ، اگه خجالت نکشم میگم که بیشتر شبیه شلوارک بود تا شلوار! و روسری هم یک مربع کوچک فرض کنید که از دو گوشش به هم گره زده شده بود. و اما وقتی به آرایش برسیم، این کاریکاتوری که پائین کشیدم بهتر از من میتونه آرایش دختررو توصیف کنه منی که به هیچ کسی چهار چشمی نگاه نمیکنم ، به این دختر چه نگاهی میکردم. و جالب تر اینجاست که اسمش رو هم گذاشته دانشجو ، راستی وقتی فکر میکنم که اگه تو کلاس یک دفعه مانتوش پاره بشه چه خاکی به سرش میکنه چون مطمئن هستم که تمام قسمتهای بدنش نمایان میشه ، و چطوری سر کلاس این خانوم رو صندلی می شینه و تو کلاس اگه پسر ها باشن چطوری به درس توجه میکنن و استاد اگه مرد باشه چطوری جلوی تابلو خودش رو نگه میداره ،اونجاست که خیلی دلم میخواد حال پسرهای که پشت این دختر می شینن رو ببینم که به درس توجه میکنن یا به باسن های دختره؟ حاضر بودم همه چیز م رو بدم تا تو اون کلاس بودم. دختری که بغل دست من نشسته بود خودش هم در موقع حرکت تاکسی برگشت تا دختره رو دوباره ببینه ، راستش اگه بگم که تُو عمرم چنین چیزی ندیده بود، اغماظ نکردم چون خودش میگفت. اما چرا اینارو نوشتم (چون میدونم فردا بهم ایمیل میزنید و من رو به مذهبی و اسلامی بودن متهم میکنید) برای اینه که بگم واقعا دست این مولاها درد نکنه چه جوانانی پرورش دادن ، که ایران شده تامین کنندة فاحشه برای عربهای ملخ خور ، واقعا که دستشون درد نکنه که شاه برای عرب نفت رو هم نمی فروخت ، که مولاها به کوری چشم شاه برای عربها دختر می فروشن واقعا دست مریزاد که چه مملکتی شده که شدیم صادر کنندة دختر های فاحشه به دنیا ، اگه باور ندارید برید ، دوبی و کویت یه سری بزنید اونوقت میبینید که من راست میگم یا اینها؟ دختری که اینجوری لباس می پوشه معلومه که برای پایداری مولاها دعا باید بکنه چون مطمئن باشه که اگه زمان شاه بود اینجوری لباس هیچوقت نمی پوشید و در آخر یه چیزی هم برای رفسنجانی دارم : "واقعا که چه فاحشه خونة خوبی با نام خوب دانشگاه آزاد ساختی ، دست مریزاد بابا " . □ نوشته شده در ساعت 3:05 AM توسط babak Tuesday, April 27, 2004
● دست از سر کچلم بردارید!
بابا به کی من بگم درد مو، موندم چه خاکی به این سرم بکنم ، از دست این ایمیل های که در مورد این کلمة "افکارات" به دست من می رسه و هی بهم گوش زد میکنند که "افکار" خودش جمع و تو افکارو هم جمع بستی ؟ من به کی بگم که ای بابا دست از سر کچل این "افکارات "و من بردارید ، باورتون نمی یشه حدود 153 تا ایمیل تا به امروز به من رسیده و فقط هم فرستندگانش شدن استاد ادبیات فارسی و من شدم یک شاگرد دبستانی که به من جمع بستن و اصول فارسی نگاری رو یادآوری میکنند؟ عجبا ، اینجانب نگارندة این وبلاگ در و پیت کاملا به اصول و نگارش ادبیات و زبان شیرین فارسی واقف بوده و همچنین خود و به عمد" افکار" را دوباره جمع بسته ام ، و خودم در هنگام باز کردن این وبلاگ "افکار" را به شکل "افکارات" آورده ام تا یکی از سبل های وبلاگم شود . دیگه امروز از ایمیلی که در مورد این کلمه به من رسیده شده بود خسته شدم و و زدم به سیم آخر که بابا من خودم میدونم چی کار کردم ،لازم نیست اصول نگارش زبان فارسی رو به رخ من بکشید بهتر به جای این در مورد نوشته هام برام ایمیل بفرستید! ای بابا؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! دست از سر این کلمة افکارت و من بردارید. □ نوشته شده در ساعت 3:37 AM توسط babak
● دست از سر کچلم بردارید!
........................................................................................بابا به کی من بگم درد مو، موندم چه خاکی به این سرم بکنم ، از دست این ایمیل های که در مورد این کلمة "افکارات" به دست من می رسه و هی بهم گوش زد میکنند که "افکار" خودش جمع و تو افکارو هم جمع بستی ؟ من به کی بگم که ای بابا دست از سر کچل این "افکارات "و من بردارید ، باورتون نمی یشه حدود 153 تا ایمیل تا به امروز به من رسیده و فقط هم فرستندگانش شدن استاد ادبیات فارسی و من شدم یک شاگرد دبستانی که به من جمع بستن و اصول فارسی نگاری رو یادآوری میکنند؟ عجبا ، اینجانب نگارندة این وبلاگ در و پیت کاملا به اصول و نگارش ادبیات و زبان شیرین فارسی واقف بوده و همچنین خود و به عمد" افکار" را دوباره جمع بسته ام ، و خودم در هنگام باز کردن این وبلاگ "افکار" را به شکل "افکارات" آورده ام تا یکی از سبل های وبلاگم شود . دیگه امروز از ایمیلی که در مورد این کلمه به من رسیده شده بود خسته شدم و و زدم به سیم آخر که بابا من خودم میدونم چی کار کردم ،لازم نیست اصول نگارش زبان فارسی رو به رخ من بکشید بهتر به جای این در مورد نوشته هام برام ایمیل بفرستید! ای بابا؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! دست از سر این کلمة افکارت و من بردارید. □ نوشته شده در ساعت 3:37 AM توسط babak Monday, April 26, 2004
● چه مملکت خوبی :
........................................................................................تو یه روزنامه خوندم: اهداء کلیه با گروه خونی o+ واقعا چه مملکت خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! □ نوشته شده در ساعت 3:30 AM توسط babak Sunday, April 25, 2004 ........................................................................................
|
چگونه يک وبلاگ فارسی بسازيم مبدل یونیکد : مدرسه وب ندا خورشیدخانوم دخترکشیطان قاصدک ابزارهای فارسی حسن سربخشيان نيک آهنگ کوثر گالری نفيسه کودکان ايران موزيک گردون موزيک روز سکتور صفر جاودانگی يک کليک برای هميشه قصه گوی شب خاک غريب نوشی و جوجه هاش چرا نگاه نکردم؟ دامون مقصودی هوشنگ گلمکانی لولی فولکس منيرو ...شب بود، ماه پشت ابر بود سارا درويش بانوی شرقی آليس در سرزمين عجايب ميزگرد يکنفره زنانه ها نياز آوای زمين سرو سايه پوست انداختن !!شپلق !آدم نصفه نيمه عمو گارفيلد زهرا منا عاليجناب ايکس شرقی بن-بست عمو حميد عرق سگی عمو حميد و بروبچ گل يخ آدم و حوا ويشکا خوابگرد |