Saturday, February 07, 2004

"نازلی جان" کجای؟
الان که دارم کلامات رو در کنار هم میچینم تا بعد از چند دقیقة اونارو علاوه بر میل باطنی شون
هل بدم تو یه جای که اسمشو گذاشتم "وبلاگ" ، و تو این هنگام هم دارم یه آهنگی رو از "احمد
کایا" میشنوم که اسمش هست "آدی بختیار(اسمش بختیار)"و اینجاست که دارم به تُو، به خودم به
فکر فرو میرم تا ببینم که کی هستم و کجای کارم ، کجای این" من" که هی به اینو اون میگم ،از
درونم آه کشیدن میاد و بس و میدونم که تو این وجودم یکی هستش که داره می میره و داره زار،
زار به حالم گریه میکنه و اینجاست که به این طرف و اونطرف نگاه میکنم تا کسی بهم کمک
کنه، ولی مگه کسی هست ، اینکه برای من فقط سُسماک(ساکت شدن)میمونه و اینه که هی تو
نگاهم و تو این فکر، که پس چرا کسی نیست؟ ، پس چرا انسانی نیست ، و اینه که دارم زار
میزنم که چرا امیدی نیست ، پس اونای که من بلندشون کردم و سراپا رهاشون کردم پس اونا
کجایند و اونا کدوم طرف هستن ، چشام هم نمیبینه از بس که توش پُر از اشک شده و هی میخوام
داد بکشم که این تُو یکی داره گریه میکنه و داره می میره ولی مگه صدای در میاد ، مگه نفسی
در میاد ، مثل یه کوی غم زده موندم تُو این گوشه که هر طرفش رو مرگ گرفته ، پس کجان اون
کسای که من بهشون امید دادم و اینه که از دلم آه کشیدن برام مونده ،آی، آی ،آی مگه این
روزگار از من دست میکشه و اینجاست که" احمد کایا " اونی که اسمش رو گذاشتن زبون کوهها
و اونی که اسمش رو گذاشتن بی باکترین پرندة آسمانها میگه:
"دیار بکیرلیمش ، آدی بختیار" (اهل دیاربکیر بودو ، اسمش بختیار)
"سُوچو ساز چالماکمش ، اوراندیم کادر"(اتهامش ساز زدن بود، همین قدر که فهمیدم)
"گئچییور اُنمدن ، گول یوزلو بختیار"(از روبرو جسدش میگذره ، با همون صورت خندونش)
"یایرالیم یرده ، کالان ساز کادار"(من هم زخم دارهم از این زمون ، مثل سازش)
ولی باز دلم گریه میخوادو هی میخوام گریه کنم و باز مگه کسی باشه اینجا از دستم بگیره و هی
دارم تُو این درد دست و پا میزنم از همه بدم می یاد از این زندگی، از آدما ، از عشق، از امید ،
از روزگار ، از دوستان ، از آسمون ، از دفتر ، از شعر ، از موسیقی ، از تو ، از اون ، از کوه ،
از همه ، همه بدم میاد و بدم میاد از هر کی که به من نزدیک و تُو این غم منو، منو کسی نیست،
دارم تو این جای که به جهنم تبدیل شده منم، تنهام ، اسمم بابک و از همه جدا ، منم و تنهای من
و اینجا اگه من سازی داشته باشم که بزنه و بزنه منم و من و کسی نیست که نه به داد ساز من
برسه و نه به داد اینی که تُو وجود من داره می میره ولی کسی نیست ، له شدم ای بختیار کجای
، کجای ؟؟؟؟؟؟
تُو یادم قصة خودمو دارم مرور میکنم ما چهار نفر، من بودمو ، نازلی جانو ، فهیه جانو ، بختیار
، ما بودیم یه کوه امید و یه مشت شهامتو یه دل پر از حرفای نگفته شده و مونده تو دلو باد کرده
ما بودیم و نازلی جان ، ما بودیم و قصه هاش ، و قُصه هاش ما بودیم و نازلی جان اونی که زیاد
حرف می زد ،اونی که به ما امید میداد و اونی که تو وجودم ما رفته بود و اونی که ته های
دلمون یه جای برای خودش یه جای کوچیک باز کرده بود و ما بودیم که آسما مون رو تو کوهها
نوشته بودن و این بود که دست تو دست گذاشته بودیم و این بود که چشامون دور رو میدید و
دلمون محبت رو می جست و پشتمون به کوهها گرم بود و روبرو مون پُر از آسمون امید و اینه
که دارم به نازلی جان میگیرم و میگم که
که کجای که من موندم تنها ، پس کجای که من دردم رو به تو میگفتم به تو و تنها تو ، پس چرا
تنها رفتی به سوی ستاره ها ، پس چرا تنها ، ای نازلی جان من له شدم بی صاحب در این گوشه
، نازلی جان ، ای نازلی جان ، کجای پس این گریم برای توِ و فقط برای تُو ، پس چرا رفتی
اون هم تنها ، پس مگه دست تو دست هم نگذاشته بودیم و یمین نکرده بودیم که اگه مُردیم با هم
بمریم پس چرا زدی زیر قولت ،آی نازلی جا ، آی نازلی جان؟؟؟؟؟؟؟
ما چهار نفر بودیم ، نازلی جان ، فهمیه جان ، بختیار و من "سُوفی" ، نازلی جان که رفت
بختیارو همونو که روش گذاشته بودی درخت سرو رو از دور زدند بی شرفها و این شد که فهیمه
رو دوزد دیدند و این بود که شنیدم تُو آتیش سوخته ، آی نازلی جان ، آی نازلی جان ،
حالا من موندم و من کسی نیست پس چرا رفتین مگه ما "یمین لی دییردیک"(هم قسم نبودیم).
ما چهار تا بودیم تو وجودمون تو دلمون پُر از حرف و تو گردنمون یه حس و یه احساس که
هیبهمون میگفت برین جلو و این بود که با نازلی جان و بختیار شدیم ما چهار تا یکی که نازلی
جان برامون اسم "درد کوهها" گذاشت و این بود که من شده بود یه کوهی که "اورست" هم در
مقابلم کم می آورد ،اسمم رو نازلی جان گذاشته بود" سُوفی "از این رو که مثل فشنگ جلو میرفتم
و این بود که نازلی جان بود و من و وقتی که کنارش بودم فکر میکردم تو ساحل دریا هستم که
نسیم بی غم به صورتم داره میخوره ولی دریا دور بود دور؟؟؟
موهاش رو باد شونه میکرد و غمش رو معلوم نبود کی میکشه، یه کوه بود و اون یعنی نازلی
جان ، پُر قدرت و پُر نگاه و اما بختیار هم چون نازلی جان اهل همین ورا بود و خونش تو دل
شماها و اما بچة یه اصلان یورک ، بیر تورک کادنی"(بچة یه شیر زن تورک)و اینارو همیشه با
سه تارش میزد و میخوند چقدر به بختیار "احمد کایا" شبیه بود و این بود که شب ها پیشش بساط
گریه داشتیم و این بود که می خوند از پدرش:
بن بیر بابا اولوییوم(من پسر یه مردم ، مرد)
بیر تورک اولوییوم(پسر یه تُرک)
بنیم بابام بیر داغدییر (پدر من یک کوه ، کوه)
بیر بویوک یورک بیر تورک اصلان کادنی اولودییر، بنیم بابام(بابای من پسر یه شیر زن تُرک ،
این پدر منه، این)
بن بیر اصلان یویرک ، بیر نترس تُورک سودا شارکیله بویوموش ، اوغلویوم(من پسر یه شیر دل
، یک تُرک نترس که زیر ترانه خوندن پدرش بزرگ شده ، هستم)
هی آک باش داغلار نردسینیز بنیم بابامن یانندا(درکنار پدر من کوههای سر سفید تعظیم میکنند و
بی صدا)
تُوکلره چوک بیاز ، اُ وریه دردت له دولی (که این پدر منه ، سرش با موهای سفید ، دلش پُر از
درد های عمیق)
بو بنیم بابام ، بیر مرت اولی ، بیر تُورک اورهله، بیر چنار کیمین کالمیش بوگونه(این پدر منه ،
پسر یک مرد ، پسر یه تُرکی که مثل یه چنار تا این زمان مونده )
بن بیر تُورک اوغلییوم(من پسر یه تُرکم ، یه تُرک)
بیر تُورک اولوییوم(پسر یه تُرک)
و این بختیار بود که وقتی بعد از نازلی جان اون هم رفت مثل اینکه که سازش هم مُرد که مُرد
سازش تو گوشة اتاق منه بی صدا یه گوشه افتاده اینه که "احمد کایا" خوب بختیار ها رو شناخته
: داره اینجور میخونه
"دیار بکیرلیمش ، آدی بختیار" (اهل دیاربکیر بودو ، اسمش بختیار)
"سُوچو ساز چالماکمش ، اوراندیم کادر"(اتهامش ساز زدن بود، همین قدر که فهمیدم)
"گئچییور اُنمدن ، گول یوزلو بختیار"(از روبرو جسدش میگذره ، با همون صورت خندونش)
"یایرالیم یرده ، کالان ساز کادار"(من هم زخم دارم از این زمون ، مثل سازش)
اُف ، اُف کجا رفت بختیار اون اهل همین ورا بود ، خونش تُو دل شما ، بچة یه شیر زن تورک ،
پس کجا رفت اون سازی که تو دست بختیار میشد یه جاندار، که تُو دست اون میشد یه چوبی که
زنده تر از میلیونها آدم بود ، می گفت این ساز سیصد سال سن داره از "سُوفی" به من رسیده ،
همونی که تو کوهها وقتی دلش میگرفت میرفت تو دل کوهها و هی میزد و میخوند تا اینکه یه
روز سُوفی رو میگیرن ، به جرم دوست داشتن مملکتش و میبرنش و از اون روز این ساز خیلی
دست ها رو گشته بود و تو دست هیچ کسی زنده نشده بود تا اینکه به دسن بختیار رسیده بود و
اونهم شروع به زدن کرده بود و این بود که دوباره ساز زنده شده بود و تا اینکه به دست من رسید
که سازی که کوهها رو به لرزه در می آورد ، همونی که بی صدا یه گوشه داره برای خودش
ترانة مرگ رو میسازه و اینه که این تُو یکی داره می میره و کسی نیست که به دادش برسه و
نجاتش بده ، نه نازلی جان ، نه بختیار ، نه فهیمه جان ، ما چهار تُرک که آوازمون دریارو به ما
نزدیک کرده بود و اینه که دارم تُو این گوشه میپوسم و میپوسم؟
آی نازلی جان ، آی نازلی جان کجای بس که من فقط تنها موندم ، کجا رفتین که دیگه تاب ندارم
کجای بختیار که سازت داره این گوشه می میره و چه بی صدا داره می میره ؟؟؟؟؟
کجایید دلم داره میترکه دلم داره آتیش میگیره ، شما که رفتید من هم کوچ کردم به شهیر سودا ها
به شهر دلتنگی شماها ، به شهری پُرا از قهرمانها ، پُر از نازلی جانها و بختیار ها و فهمیه ها
ولی چه کنم که این تُو داره یکی می میره و الن من له شدم له کجایید بس
کجای نازلی جان که دلم برای دردو دل کردن با تو تنگ شده ، ای نازلی جان بس دردهامو به کی
بگم به کی بگم از همه خسته شدم از اسمون ، از پرنده ، از باد از همه از همه بس کجایید،
کجایید که دارم تو این بی صدای می میرم خسته ام از همه ، از همه گفتم که نازلی جان تُو این
دنیا کسی نیست درد من و شما رو بفهمه اون دردهای که براش دست تو دست هم گذاشتیم و
براشون شب و روزها گذاشتیم و چه ها که ندیدیم ، چه ها که نکشیدیم ، چه ها که ندیدیم و تو این
راه اگه تنها هم بودیم ولی ما همو داشتیم ، من تو رو داشتم "سُوفی" تو رو داشت بختیار رو داشت
، فهیمه رو داشت ، ای روزگار چه کردی ، نازلی جان تو این دوران دیگه شیر زنی مثل تو
نیست ، مردی چون بختیار نیست که وقتی سازش رو تو دستش میگرفت کوهها به عظمتش
تعظیم میکردنند و گریه میکردنند، من و تو و فهیمه گریه شون رو می دیدیم ، و بختیار سازش
رو میزد ، همون که قصة سه تارشو همیشه دوست داشتیم بدونیم ، اُف، اُف کجا رفت اون روزها
؟؟؟؟؟؟
ما چهارتا بودیم ، نازلی جان ، فهیمه جان ، بختیار و من "سُوفی" ، ما چهارتا بودیم ولی هر چقدر
درد کشیدیم، اُف نگفتیم ، چون ما تُرک بودیم ، تُرک ، همون که بختیار می گفت:
بیر تورک اولوییوم(پسر یه تُرک)
بنیم بابام بیر داغدییر (پدر من یک کوه ، کوه)
بیر بویوک یورک بیر تورک اصلان کادنی اولودییر، بنیم بابام(بابای من پسر یه شیر زن تُرک ،
این پدر منه این)
بن بیر اصلان یویرک ، بیر نترس تُورک سودا شارکیله بویوموش ، اوغلویوم(من پسر یه شیر دل
، تُرک نترس که زیر ترانه خوندن پدرش بزرگ شده ، هستم)
هی آک باش داغلار نردسینیز بنیم بابامن یانندا(درکنار پدر من کوههای سر سفید تعظیم میکنند و
بی صدا)
تُوکلره چوک بیاز ، اُ وریه دردت له دولی (که این پدر منه ، سرش با موهای سفید ، دلش پُر از
درد های عمیق)
بو بنیم بابام ، بیر مرت اولی ، بیر تُورک اورهله، بیر چنار کیمین کالمیش بوگونه(این پدر منه ،
پسر یک مرد ، پسر یه تُرکی که مثل یه چنار تا این زمان مونده )
بن بیر تُورک اوغلییوم(من پسر یه تُرکم ، یه تُرک)
بیر تُورک اولوییوم(پسر یه تُرک)
آه نازلی جان چه به سر من اومد که دارم الان گریه میکنم و دارم می میرم و کسی نیست به دادم
برسه چه به سرمون اومد چه شد که دارم اُف میکشم و چه اُف کشیدنی میکنم دیگه در دلم برای
عشق جای نیست ، مگه نازلی جان نمی گفتی دل جای درد نیست ، جای عشق ، جای معرفت ،
جای محبته ، مگه تو نمی گفتی وقتی دردی داری بیا به من بگو ولی تو هیچ وقت دردات و به
من نمی گفتی به هیچ کس نمی گفتی و من می دونستم تو پُر دردتر از مای ، خیلی زیاد تر از ما
ولی نازلی جان به ما نمیگفتی و می رفتی تو دل شب و بلند بلند گریه میکردی برای اونای که
رفتن و اونای که موندن و برای من "سُوفی" و گریه میکردی و من صدای گریت رو می شنیدم
ولی جرات نداشتم بیام جلو و باهات صبحت کنم چون می دونستم که ما از تو قدرت میگیریم و از
تنها از تو و این بود که دوست داشتم.
نازلی جان تو که رفتی بختیارو بدون سازش از دور با نامردی ، بی شرفی زدن و فهیمه هم آتیش
زد به خودش تا کسی بفهمه ولی مگه کسی فهمید و تو رفتی که رفتی و ما رو از هم پاشوندن و
من تنها موندم که چه کنم و آمدم اینجا به این شهر به شهر شما به به "تبریز" اونجای که دوست
داشتین با هم باشیم و انجا که با هم تُرکی بخونیم ، ولی بونید خیلی سخت میگذره اینجا خیلی
سخت و اینه که شبو روزم شده این ترانه همون ترانه بختیار شنیدی:
"دیار بکیرلیمش ، آدی بختیار" (اهل دیاربکیر بودو ، اسمش بختیار)
"سُوچو ساز چالماکمش ، اوراندیم کادر"(اتهامش ساز زدن بود، همین قدر که فهمیدم)
"گئچییور اُنمدن ، گول یوزلو بختیار"(از روبرو جسدش میگذره ، با همون صورت خندونش)
"یایرالیم یرده ، کالان ساز کادار"(من هم زخم دارهم از این زمون ، مثل سازش)



........................................................................................

Monday, February 02, 2004

به جمع ما خوش آمدی "دلتنگیهای یک تُرک" امیدوارم موفق باشی .




گاو پیشونی سفیدهای دانشکدة ما
راست توجه کردین که بعضی زاده شدن برای ضایع شدن و اگه قبول داشته باشین که مطمئن هستم که خیلی تون قبول دارین ولی برای اونای که نمی خوان این چیزارو تو مخشون کنن پس براشون ثابت میکنم .
مثلا تو کلاس ما چند نفری هستن که زاده شدن برای ضایع شدن(ولی باید توجه کنید که اینا فکر میکنن که خیلی هم کلاس بالا تشریف دارن)و من میخوام براتون بنویسم تا بدونید که چقدر اینا ضایع هستن که برای من فقط خنده برای اینها می مونه .
یکیشون یه دختره به نام "شرمینه" هستش که مثلا بچه ناف تهرانه و به قول خودش بچة یه کارخونه داره و تو تهران ماشین و دمو دستگاهی برای خودش داره ولی چیزی که هست که ایشون ضایع ترین بچة کلاس ماست چون یه موبایلی داره که گاهی مثل یه دستبند میندازه تو دستش یا مثل یه گردنبند می ندازه تو گردنش و یا با اون هند سفری که معمولا تو حین رانندگی استفاده میشه میاد تو دانشکده و همیشه هم تو حین صحبت با موبایلشه و جالب اینجاست که انقدر کارهای جالبی میکنه که همه در مورد ضایع بودنش اتفاق نظر دارن و همیشه در حال خندیدن بهش هستن .
و اما این دختره یه دوست مثل خودش داره که اون هم کمی از خودش نداره و اون هم با اون لباسهای که می پوشه( که اروپای ها اونها رو فقط برای کارناوالهاشون میپوشن )همیشه با مامورای حراست دانشگاه مشکل داره ، باور کنید لباسهای میپوشه که اصلا مناسب نیست چون خیلی از بچه ها لباسهای شیکی میپوشن ولی اونقدر با وقار رفتار میکنن که کسی جرات نمی کنه که به اونها گیر بده، ولی ایشون رو در دوحالت بیشتر تو دانشکده نمی تونی ببینی(مثلا بچه ها تا حالا ندیدن که این دوتا یه کتاب تو دستشون گرفته باشن و تواین حالت دیده شده باشن) اول تو حال صبحت با موبایل (حالا شما بی خیال از اینکه حالا اونطرف کسی هم باشه ) و یا در حال دعوا کردن با مامورای حراست دانشگاه و شما حتی نمی تونید این دوتا رو خارج از این دو حالت ببینید و اگه از یکی بپرسی که این دوتا رو کجا می تونم پیدا کنم بهتون می گن (اون هم با اون خندهای مزحک)که میتونی کنار درِاتاق مامورای حراست پیداشون کنی و اینجاست که حالا اگه درسشون هم خوب بود یه چیزی در حالی که این دوتا هر ترم یا مشروطن یا واحد اونقدر زیاد میارن که تُو رده بندی معدل کلاسی همیشه اون آخری لیست جا خوش میکنن .
سومی یه پسره هستش که گاهی موقعه های میبینی سرش رو با تیغ زده یا یه روزی ریش پروفسوریش رو با نخ بسته و یا دو سه روز بعد با موهای بلند اومده و یا چنان سیگار میکشه که آدم فکر میکنه که سیگار کشیدن کلاس داره و اینه که به فکر گنگستر فیلم "خوب . بد . زشت"میافتی که اون هم همین جوری سیگار میکشه و گاهی هم مثل یه سرخپوست لباس میپوشه که تو فکر میکنی که یه سرخپوست واقعی به دانشگاه اومده و یا مثل یه جادوگر یه گردن بندی توگردنش میندازه که صد تا استخوون بهش متصله و هزارن کاری می کنه که تو دانشکده بهش اسم ضایع درجه 3 گذاشتن و چه بهش میاد.
اینها گوشه ای از ضایع های دانشکدة ما هستن که شاید شماها بیشتراز من بتونید تو اطرافتن آدم ضایع پیدا کنید ، ولی قصدم از اینا رو گفتن اینه که آدم خوبه که خودش باشه و نه کارهای بکنه که بهش بگن گاو پیشونی سفید بگن.
تا بعد....



امتحانات تمام شد
امتحانات تمام شد و بعداز دوهفته درس و درس دوباره اومدم تا یه دستی تو سر این وبلاگم بکشم
و واقعا هم این ترم خیلی خراب کردم و حتما یه ابرو ریزی بزرگ برام تو این ترم رخ می ده و مناز همین الان اسمشو میذارم فاجعهای که برای من مثل انفجار بمب های هسته ای تو هیروشیما و ناکازاکی بدتره از چند لحاض
اول اینکه چون تو کلاس یکم از بقیه زرنگ تر تشریف دارم وبا یه دختر دیگه به نام رضای که همشهری ماست یه رقابتی از همون ترم اول ایجاد شده که کلاس هم می دونن و من و اون تو این فکریم که شاگرد اول کلاس کی میشه و اینه که همیشه چون از لحاظ معدل من و اون تو سر صدم ها با هم اختلاف داریم و من چون فکر کنم معدلم اونقدر از این دختره پایین تر بیاد که آبروم به کلی بره و این باعث شده که ترس وجودم رو بگیره چون همیشه من شاگرد اول کلاس میشدم و ایشون دوم ولی این ترم فکر کنم اونقدر معدلم پایین بیاد که سرم رو حتی نتونم بلند کنم چه برسه مثل ترمای قبلی رو کنم و بهش بگم "دماغ سوخته خریداریم".
از این فاجعه که بگذریم دوم اینه که امتحانات رواونقدر بد دادم که حتی فکر می کنم که این ترم چند تا واحد میارم و آبرو ریزی دیگه ای تو خانواده ام رخ میده که همه فکر میکنن که چی شده که من اینجوری شدم و اینجاست که هر شکنجه ای رو قبول می کنم ولی زیر بار شکنجة حرفای بابام نرم و این باعث شده که دیونه شم .
ولی خوب چه کنم که امتحانات رو بد دادم.



........................................................................................

Home