Friday, October 31, 2003

"این آهم دروغ بود"
آروم ، آروم میریزن برگای زرد از
پس هم
میریزن کنار هم اشکای من
به یاد روزای خوش گذشته
از میون دل من جاری میشن رود مهر
از کنار دل من جاری میشن ابرای خسته
پای پیاده مسافر شهر غمم
از کنار خونه ای خسته از هم
از کنار دل شکستة خیابونا
از میون جوبای خسته از آبها
می پرم به این کوچه و به اون کوچه
می نویسم خاطرات مردن این کوچه و اون کوچه.
آسمون خسته از اینهمه آدم
ابرای مردة کنار هم
منمو تنهای شهر غریب
منمو آسمون امید من
می گذریم کنار هم
می گذریم مثل گذشته
مثل گذشتن ثانیه ها
از کنار هم.
گاهی موقعه ها دوست دارم که فقط راه برم و فکر کنم ، به گذشته ، آینده ، و فردا و حتی به لحظه ای که دارم این فکرارو می کنم و هی دوست دارم که راه برم و فکر کنم و فکر کنم و تو مغزم از همه چیز می گذرم و فکر می کنم و تو این میان بیشتر گذشته منو به فکر می ندازه که چرا در گذشته اینجوری شدو و اونجوری شد.
و فقط باز راه می رم تا مگه با این فکرام به جای برسم ولی وقتی به به این نتیجه می رسم که تو گذشته ام کسانی بودن که بهم دروغ گفتن از خودم از هر چیزی که تو دلمه بدم میاد ، چون من از تنها چیزی که بدم میاد دروغه ، اون هم از کسانی که واقعا دوسشون داشتم و باز من راه میرم و میرم تا باز به نتیجه برسم که چرا روزگار آدما رو مجبور می کنه که دروغ بگن و با شخصیت آدما بازی کنن و اینجاست که خسته میشم و می رم و از در دانشگاه وارد دانشگاه میشم تا عقلا تو اینجا برام دورغ معنای نداشته باشه وتو این فکر هستم که پائیز برگ میریزه رو زمین و بی اختیار برگی ور می دارم که حس می کنم هنوز هم زنده است ولی به درختی نگاه می کنم که با چه حسرتی به برگش که تو دستای منه نگاه می کنه ولی خودش می دونه که اون هم دروغ به برگش گفته که سبزی بهش داده و باز به درختی نگاه می کنم که بدون برگهاش باید به خودش دروغ بگه که خودشو برسونه به بهار سال دیگه و تو این فکرا خودمو جلو در دانشکده می بینم که از ورودیا یه جدید پر شده و خیلی اشون هم دخترند و اینجاست که نگاه دختری رو میبینم که چند وقتیه منو می پاد ولی باز تو چشاش می تونم دروغو بخونم که چطوری به خودش هم دروغ میگه و با اینا کنار میام و با لبخندی که بهش می کنم از سیل آدم جدا میشم و یک راست میرم و تو ته کلاسی که هیچ کسی تو اون نیست و لب پنجره میشینم و پنجره رو تا انتها باز می کنم و باد سرد صورتمو نوازش می ده که پسر بی خیال ، ولی باز نگاهم به ورودیای جدید که چه با امید و آرزو دارن لبخند می زنن و خندم میگیره به این که اینها هم با دروغ به اینجا فرستاده شدن.
تو این فکرام که کلاس پر میشه از بچه های که حدود دو سال باهاشون تو یه کلاس می شینم و باز سلامو علیکی که همیشه باید داد و شنید و باز نگاه دختری که سمت راست من تو ته کلاس همیشه میشینه منو به فکرای قشنگ می بره ولی برگ توی دستم بهم نگاه رو هم دروغ معنی می کنه و اینجاست که سلام استاد منو به خودم میاره که باز شروع شد و باز بی تاب میشم و از استاد اجازه میگیرم و از کلاس می زنم بیرون ، ولی از نگاهای سوائل بر انگیز بچه ها رهای نیست، ولی من خودمو به بیرون می ندازم وباز مسافر جاده های میشم که منوتا سر در دانشگاه می برن. و تو ایستگاه تاکسی منتظر میشم ولی کنارم هم پسرو دختریو می بینم که چه با عشق و گرمی با هم حرف می کنن ، ولی باز می بینم نگاه دختره تو نگاه پسری اونطرف تر گیر افتاده و اینجاست که خندم میگره وقتی سوار تاکسی میشم ، شاید فکرمی کنن که دیونهست وبعد از چند دقیقه آهی از سر دلم می کشم ، اینجاست که راننده متوجه میشه و می گه "پسر خوب چقدر آهت عمیق بود که دردامو به یادم آورد"و تو جوابش فقط می خندم و موقعة پیداه شدن می گم "این آهم دروغ بود" و به کوچه ای میرسم که می دونم از هم بدمون میاد ولی باز میگذرم و می گذرم تا از نگاه های دروغ مردمی فرار کنم تا مگر فردای پر از دروغ نبینم ، در حالی که میدونم که فردا هم پر از دروغیست که روزگار به ما میگه ولی شاید..........



........................................................................................

Wednesday, October 29, 2003

این هم برای تنهاترین عشقم و جاودانه ترین عشقم یعنی
ندا





........................................................................................

Monday, October 27, 2003

تقدیم به زندگی که، روزگاریست با ما نمی سازد





بهم خیلی حال دادی دختر خوب
قبل از مطلب امشب یه حالی به یه آغای باحال باید بدم که خیلی سنگ ترکها رو به سینه میزنه ! عزیزم من خودم نیمچه ترکم اما سایه هر چی ترکه با آر پی جی میزنم و از اینکه ژن های ترکی در من وجود داره شدیدا متاسفم و مطمئن باش اونقدر عمر می کنم تا بوسیله مهندسی ژنتیک اونها رو مغلوب کنم ! حالا اینو داشته باش تا بیشتر حال کنی روت رو هم زیاد کنی جوکهای بی ناموسی برات علم میکنم تا بیتشر ذوق مرگ بشی :
- ترکه نخ ده تومنی رو می کشه بیرون یهو شورت مدرس می افته پایین ! بسیجیها دنبالش میکنن که بگیرنش و میره تو یه کوچه بن بست و یه اسکناس 1000 تومنی در میاره و میگه : ها !!!! جلو بیا تا نخشو بکشم !!!!
توضیح المسائل برای خارجیان دور از وطن : " روی عکس هزار تومنی عکس آغا حک شده و روی اسکناس ده تومنی عکس مدرس جاکش الله "
این اراجیف مال فاحشه ای که خواسته به من حال بده ، راستش نمی خواستم خودمو قاطی جواب دادن به یه مشت ابلهی کنم(ولی بعضی موقعه ها مجبورت می کنن که جواب بدی) که براشون درست نوشتن و اطلاع رسانی کردن درست اصلا معنای نداره ، ولی چون یاد گرفتم هر از چند گاهی به چرندیات بعضی از این وبلاگ نویسهای که فکر می کنن که خیلی چیز فهمند (ولی به قول ننه:هیچی بارشون نیست)سرکی بکشم که دیدم تو وبلاگ این دختر فاحشه
یه جوکی هست که در مورد ترکهاست که برام جالب بود تا بهش بگم که بچه آخه نمی دونم ترکا چه چوب تری بهت فروختن که اینقدر کونت رو سوزونده که هر از چند گاهی بهشون گیر می دی و چرندیاتی در موردشون می نویسی که اصلا به ترکا یا آذریا این حرفا نمی یاد راستش من می دونم چرا کون همة مردم ایران سوخته که به ترکا اینقدر گیر میدن و هی در مورد اونا انواع اقسام جوک می سازن آره من می دونم دلیل این حرفا چیه ، پس براتون بگم که چرا کون این دختر به اصطلاح تهرونی اینقدر سوخته که هر از گاهی دری وری می گه :
راستش اگه یه کم سواد خوندن ونوشتن داشته باشین که برین سراغ کتابهای تاریخی تا از اضاع و احوال مملکتتون تو اون طول تاریخ سر در بیارین به این نتیجه میرسین که تنها قومی که تو این مملکت زیر یوغ استبداد و خود فروشی و خیلی از چیزهای که تو این مملکت سر مردمش اومده نرفته ؛ قوم آذربایجان، الا خصوص تبریز هایه که تو تمام دوران ایران نام و آوازشون جهان گیر شده .
به طوری که از بابک خرمدین گرفته تا ستار خان و باقر خان این قافله ادامه داشته و خواهد داشت و در این میان مبارزات مردمی به نام آذربایجان یا همون به زبون شماها ترکها ، ایران رو از وضعیتی که تهرونی های خیلی چیزفهمی مثل تو که در تهران داشتن مملکت رو به چند صد مانات می فروختن ، نجات دادن و اگر شاید مبارزات مرد بزرگی چون بابک خرمدین نبود که دمار از عربهای ملخ خور در میاورد و تا می تونست عربها رو از پای در میورد و بر دین ایرانی یعنی زرتشتی استمرار می کرد دلیلش این بود که اون تو اون دوران می دونست که زمانی چون امروز خواهد رسید که ایران به خاطر فاحشه های(مثل تو) که اسلام برای ما به ارمغان خواهدآورد، در دنیا مشهور خواهد شد نه به خاطر قدمت و تمدن غنیش ، پس در اون دوران چرا کسی نبود؟؟؟!! که پشت سر آذربایجانیها و به زبون شما ترکها جوک در بیاره و چرا در آن دوران خبری از شهرهای دیگه چون تهران ، اصفهان ، شیراز و خیلی از شهرهای دیگه نبود و همتون از ترس چپیده بودید تو خونه هاتون و چرا در تاریخ ایران از مبارزات مردمی چون شهرهای که بالا نام بردم ، نامی وجود نداره و همشون مثل یه مشت گوسفندی که تحت امر چوپان به همه جا برده می شن و از خودشون هیچ نوع اختیار و استقلالی ندارن .
وما فقط این شهرها رو با نام یه چند تا شاعر می شناسیم که حتی آوازشون هم به بیدل تبریزی ، صائب تبریزی ، خاقانی ، شهریار و صدو چهل اندی شاعری که هر کدامشان نام وآوازه های بین الملی دارن و تو مقبرالعشعرای تبریز خوابیدن تا تصدیقی بر حرفهای من باشه و یا اگه از ستار خان و باقر خانی بگم که با مردم تبریز تن به علف خواری دادن ولی تن به رذالت و تسلیم شهر به قوشونی که سه ماه تبریزو محاصره کرده بودن ندان و این آغاز مشروطیتی شد که اگه تهرانی های خود فروش خیلی چیز فهمی(مثل تو)یکم غیرت داشتن و مملکت رو نمی فروختن، ما داشتیم از آزادی که ثمرة اون مشروطیت بود لذت می بردیم و برام این سوائل پیش می یومد که چرا تو اون زمان پشت ترکها کسی جرات جوک تعریف کردن نداشت و حالا در سایه این اسلام زنها(الاخصوص فاحشه ها) هم به خودشون جرات میدن تا از دهنشون هر چی در میاد به ترکا بگن و این میشه که تهرانی که در مقابل شهر تبریز دهی بیشی نبود حالا بچه بوچه هاش زبون در آوردن.
و باز در ذهنم این سوائل پیش می یاد که چرا در پشت شهرهای دیگة ما چون شیراز ، اصفهان ، تهران ، مشهد ، و حتی قم(که بدبختی ایرانی از اینجا ناشی می شه) هم این نوع حرفها گفته نمی شه و فقط پشت ترکها این حرفها گفته میشه و باز به خودم می گم که خوب معلومه ، وقتی نگاه می کنن و می بینن که مردمی هستن که سرتر از اونها هستن و از لحاظ همه چی از اونها یه سرو کله بالاتر هستن و نمی تونن به اونها برسن به این نتیجه می رسن که آوازة این مردم رو از طریق در آوردن انواع و اقسام حرفها و تهمت ها خراب کنن و این میشه که دختری که به تهرانی بودنش افتخار می کنه و به شهری چون تهران که تهران بودنش رو بیش از هر شهر دیگه ای به آذربایجان مدیونه، بشینه پشت کامپیوتر و در مورد ترکها اراجیف بنویسه (حالا بگذریم که حالا شهرهای دیگة ایران عقلا به چند تا چیز مشهورن ولی تهران به فاحشه های مشهوره که آوازشونو می تونی از تاجرهای دبی بپرسی که با چه قیمتی فاحشه های تهرانیو خریدو فروش می کنن و از این راه به چه ها که نرسیدن) حالا من خوشحال می شم تا امثال تو جوک و اراجیف پشت ترکها ببافن ، چون به این نتیجه می رسم که دارین از حسادت کونتون می سوزه ، که سایة ترکها رو با آرپی چی(حال بگذریم از این که حتی تو نوشتنش این کلمه هم مشکل داری)می زننین و من بهت اطمینان می دم که تو، حتی سوادشو داشته باشی که بدونی دو دوتا چند تا میشه؟؟ تا چه رسد به اینکه مهندس ژنتیک(به قول ننه: چه حرفا، اندازة دهنت حرف بزن) بشی ، تا اون ژنهای به اون کوچکی رو مغلوب کنی(ببین چقدر ضعیفی که حتی ژنهای به اون کوچکی هم بهت زور می گن)و تازه بهت باز هم اطمینان می دم که عمرت هم کفاف این کارو نمی ده چون حتما یا از ایدز میمیری یا از کوس خولی.
راستی رومو هم زیاد می کنم تا جوکهای بی ناموسی ازت بخونم تا هم ذوق کنم و هم به همه ثابت شه که کی راستشو می گه تا عقلا مردم بهم نگن که تو دروغ میگی.
فکر نکن که من ترکم چون من تهرانیم گرچه تو اگه به گفتة خودت ترک باشی و باز این اراجیف رو پشت اجدادت ببافی پس اونوقت یه توصیه به اونای که دارن وبلاگ در پیت تو رو می خونن بگم که:
شما دارین وبلاگ یه وطن پرستی که دلش به حال منو تو می سوزه رو نمی خونین ، بلکه دارین وبلاگ یه مریضو می خونین که نه می دونه دنبال چیه نه می دونه از این زندگی چی می خواد و در واقع چه مرگشه ، در حالی که من می دونم این خانوم یه فاحشه ای که اونقدر خشتکشوبه اینو اون سرویس داده که شده "کوس خول".
و حالا هر چقدر می تونید پشت ترکها جوک تعریف کنید .
نمونه های از آزادمردان وچهرهای آذربایجان




































........................................................................................

Home