|
|
Saturday, July 26, 2003
● دو،دوتا فوقش میشه صد تا
........................................................................................یکی از پشت سرم داد زد پس درد ما کی درمون می کنه،تو ته دلم گفتم هیچکس، ولی بهش اعتقاد نداشتم ، یه دفعه سارا خانوم گفت: این که نشد مبارزه،هی ما بریم بیرون و داد بزنیم که ای آقا دو،دو تا چهار تا میشه و هی چند تا از این بو گندو های آشغال بزنن تو دهنمون که شما رو چه به حساب کتاب،باز به یاد اون جوک غضنفر افتادم که یه روزی از پسرش پرسید :بابا جان بگو ببینم که دو،دوتا چندتا میشه ، پسرش جواب داد:بابا جان هشت تا،غضنفر گفت:بچه جان دو،دو تا میشه چهارتا، فوقش میشه پنج تا ولی هیچوقت هشت تا نمی شه ، حالا بگذریم از این که تو کشور ما دو،دوتا صد تا میشه . باز سارا خانوم طبق معمول مثل مردا نشست رو دستة صندلیش و ادامه داد: هی بریم بیرون بگیم بابا ما هم آدمیم،تا کی هی بی امید زندگی کنیم،تا کی درد آینده رو داشته باشیم، (به قول ننه:امید کیلوی چند)حالا خوبش مائیم،اون جونای که دانشجو نیستن چه بدبختی یای دارن، یکی از اون ته کلاس داد زد:ایشالله درست میشه من پرید وسط معرکه و گفتم:با ایشالله و ماشالله مملکت داری همین میشه دیگه(البته این هم از ننه جانم بود) همه زدن زیر خنده ،ولی محسن رشته کلام و از دست سارا خانوم بیرون کشید و گفت: من وقتی وارد دانشگاه شدم می خواستم بین بچه های باشم که با بچه های که دانشجو نیستن متفاوت باشن این بود که تو این مبارزه با افتخار هستم ، اگر مردم به ما تو این راه کمک هم نکن ولی من با افتخار این مبارزه رو ادامه می دم تا عقلا نسل بعد از من راحت باشن ، وقتی فکر می کنم که زندگی اینجوری چه فایده ای داره به خودم امید می دم که بیشتر مبارزه کنم و از چند تا جیره خوار که حتی نمی شه نام انسان روشون گذاشت بترسم ، چون اگه من بترسم فرقی با اونا ندارم. به نظرم حرفاش منطقی اومد ، راستش حرف حسابی می زد ، یه دفعه یکی از اون بچه های مذهبی مثل یه مرغ پر کنده پرید وسط افکاراتم و گفت:مواظب باشین شیطان شما رو گول نزنه که خدای نکرده غاطی اراذل اوباشا بشین ،که در این موقع یکی از دخترا داد زد:بیشین بینیم بابا،کی می ره این همه راهو اصلا کی به تو گفت حرف بزنی ، و در این موقع یلدا خانوم از جاش با عصبانیت بلند شد و به طرف پسره رفت(بخوانید یورش برد) و با تمام وجود جلوش وایستاد و داد زد : کی می خواین از این مملکت دست بردارین،پول نفت کافی نیست،بابا دست از سر مردم وردارین،می دونی تو یه حیونی هستی که پشت یه دین قائم شدی،اونقدر ترسوین که می افتین به جون جونا و اونارو تا دم مرگ کتک می زنید،اشغال تو به من از شیطان درس میدی،مگه کی هستی تو،اراذل و اوباش جدو آبادته،تو مثل یه سوسکی هستی که حتی نمی تونی با مردم بحث کنی و اونارو قانع کنی، بعد می ری مثل خودت چند تا آت اشغال میاری و چندتا بیلو چماق میدی به دستشون که جونای این مردمو بزنن،که تو این لحظه پسره مذهبی بلند شد و گفت:آبجی احترامتو نگه دار والا که یلدا خانوم گفت:حالا اونقدر، بچه بزرگ شدی که منو تهدید هم می کنی،فکر می کنی از تو می ترسم ، برو به هر کی می تونی بگو اونقدر ضعیفی که یه خانومو تهدید می کنی ،و در این وموقعه یلدا خانوم زد زیر گریه و با تمام وجود گریه کرد و هی گریه کرد آنچنان گریه می کرد که من می تونستم احساساتشو درک کنم،در این حالت گفت :یه روزی می رسه که انتقامونو از شما بگیریم. حرفاش خیلی راست بود ، واقعا گفتن این حرفا شجاعت می خواست که هر کی نداره و یلدا خانوم با تمام وجود اینارو گفت و همش واقعیت داشت. تو این لحظه بود که رضا وارد کلاس شدو گفت:بچه سه تا از بچه هارو گرفتن و در دانشگاهو بستن. و ما همه رفتیم بیرون..... □ نوشته شده در ساعت 11:13 AM توسط babak Thursday, July 24, 2003
● تو مطبخ زناشون
به قول این ننة ما که فراوان قربونش برم،که می گه بابا ما هم ندونستم این مردم این طرفین یا اون طرفی ، همه مردم کوچه و بازار فکرشون شده بود این 18 تیر تا یه فرجی بشه تا از دست این حکومت آخوندی راحت شن ،ولی 18 تیر رسیدو هیچیم نشد. به قول جد و آبادش که میگن :آب از آب هم تکون نخورد. راستش این ننة ما هم راست میگه چون 18 تیر که سهله ، nام تیرم بود هیچی نمی شد. بابا به والله ما که به تنهای هیچ کاری نمی تونیم بکنیم ، شما به جای ما تو دانشگاه چی کار می تونید بکنید. به قول ننه این اسد سبزی فروش سر کوچه، به جای اینکه سه ساعت در مورد 18 تیر بلغور بکنه اون روز در دکونشو می بست وبه جای سلاخی کردن پیر زنا می رفت و یکی دوتا شعار می داد و یا عسگر کله پز سر کوچه به جای اینکه سر صبحی مخ ما رو بکنه تو اون قبلمه ، که زمون اون خدا بیامرز ما کله می پختم این هوا یا اون هوا ، الان کله می پزیم قد گنجیشک، یکم دلشو داشت تا حال اون نامروتای رو که جونای این مملاکت رو تا رو مار میکنن جا بیار اون وقت واقعا میشد گفت "عسگر کله پز نه کله گنجیشک پز". ولی خدا می دونه اینا 18 تیر کجا داشتن مخ مردمو می خوردن.(به قول ننه:تو مطبخ زناشون)خدا علم!!!!!!!! این 18 تیر هم اومد و رفت ، و آبی هم از جاش تکون نخورد.معلومه که این آبه با من بمیرمو تو بیرمو با ایشالاهو ماشاله هیچ جای تشریف نمی برن که هیچ ، تو جاشون جا هم خوش می کنن . که به قوا ننه"این سیاه از اون سیاها نیست"که عسگر کله پزو اسد سبزی فروش فکرشو می کردن. تا 18 تیر دیگه که عسگر کله پزو اسد سبزی فروش سر کوچه هم جرات اومدن به در دانشگاه داشته باشه، بای. □ نوشته شده در ساعت 12:09 PM توسط babak
● خدا آخر عاقبتمونو به خیر کنه
........................................................................................ابتدا ننه ام گفته که در مورد این وبلاگ خاطرات یک فاحشه یه دو سه کلمه ای براتون اراجیف ببافم.به قول این ننه این وبلاگ از این حکومت آخوندی هم زیاد سرو صدا کرد بطوری که شنیده شده که گوش ایه رهبر معظم ایراد پیدا کرده و دستور اکید داده که "ای آقا این چه حکومتیه که یه بچه برا ما از خوشگذرانیاش بامردا بگه،مگه ما حکومت نمی کنیم"بعد چون خیلی ایشون عصابشون بهم ریخته ،به کربلای حاتمی دستور دادند که"کربلای بی غریت شدی یا چشاتو بستی به روی این وبلاگه ،که من چه جوابی به درگاه خداوند بدم، اگه بگه این مملکتو کردی جای جولان فاحشه ها،چه جوابی دارم بدم"واینجا بود که کربلای دستور داد به وزارت ارتباطات عهد بوقی که این چه می دانم وبلاگها رو یه خاکی سرشون کن که رواسای ممالک مختلف به ما در نگاه یک بی غیرت(به قول ننه:خدای نکرده) نگاه نکن. البته بگم که ای، خودمونیم بابا کربلای کار از اینا گذشته که بخوای با یک بلوکه کردن سرورا، در فاحشه خونه ها رو گل بگیری (به قول ننه:همة مملکت از سر لطف شما پر از فاحشه شده) اصلا اون ISP هایکه این کارو کردن غلط کردن که این کارو کردن که ما نتونیم وبلاگ دوستامونو بخونیم. آخه بگو تو رو سننه ، کربلای که یکی از خوش بود نش با مردایه دیگه میگه. به قول ننه :خدا آخرعاقبتمونو به خیر کنه □ نوشته شده در ساعت 4:51 AM توسط babak Wednesday, July 23, 2003
● اگه گوشه ای نشستی و دنبال یه همدم بر خودت میگردی
........................................................................................(به قول ننة ما:اگه هنوز ترشیده نشدی) به اینجا یه نگاه بنداز. □ نوشته شده در ساعت 3:29 AM توسط babak Tuesday, July 22, 2003
● دوباره آمدهام
........................................................................................سلامی دوباره از آن روکه این بار آمده ام شروع کنم ت اپایانی نباشد. ابتدا وظیفة خود می دانم که از محبت دوستان و قوم وبلاگ خوان به خاطرفرستادن ایمیل و ابراز کردن محبت هایشان تشکر و قدررانی بکنم.(به قول ننه فراوان تشکر) واما دلیل ننوشتن من در این مدت برمی گرد به این موضوع که دیگر دلیلی برای ابرز وجود نداشتم و این مرا افسرده کرده بود که چرا این چنین بی ثمر شده ام .ولی بعد از جریاناتی که در دانشگاهم رخ داد مرا وا داشت تا مبارزاتم را بیشتر از پیش کنم واین شده که باز آمدهام تا در بسط وعقاید خود و دوستانم در دانشگاه که برای آزادی ازاین زندان که کشور در آن افتاده، تلاش کنم. اگر چه در فرستی مناسب جریاناتی که بر سرمان آمد برایتان خواهم نوشت ولی این بس که تاریخ اسامی تمام جوانان این مرزو بوم را که در راه آزادی کشورشان تلاش می کنن ،با افتخار در سینة این مملاکت حک خواهد کرد،تا مردم این مرزو بوم با افتخار در ممالک خارجی یاد شوند. اگه از آهنگ های ترکیه ای خوشتون میاد به اینجا سری بزنید □ نوشته شده در ساعت 3:33 AM توسط babak
|
چگونه يک وبلاگ فارسی بسازيم مبدل یونیکد : مدرسه وب ندا خورشیدخانوم دخترکشیطان قاصدک ابزارهای فارسی حسن سربخشيان نيک آهنگ کوثر گالری نفيسه کودکان ايران موزيک گردون موزيک روز سکتور صفر جاودانگی يک کليک برای هميشه قصه گوی شب خاک غريب نوشی و جوجه هاش چرا نگاه نکردم؟ دامون مقصودی هوشنگ گلمکانی لولی فولکس منيرو ...شب بود، ماه پشت ابر بود سارا درويش بانوی شرقی آليس در سرزمين عجايب ميزگرد يکنفره زنانه ها نياز آوای زمين سرو سايه پوست انداختن !!شپلق !آدم نصفه نيمه عمو گارفيلد زهرا منا عاليجناب ايکس شرقی بن-بست عمو حميد عرق سگی عمو حميد و بروبچ گل يخ آدم و حوا ويشکا خوابگرد |