Friday, March 14, 2003

اگه راه نجاتی باشه
تعریف کردن زندگی در این روزها کار سختی و لی چاره ای جز
گفتن برام نمی مونه که دلتنگیامو بگم تا از فراموشی روزگار چند
خط نوشته از من هم در این روزگار بمونه تا مگر راه فرجی برای
آیندگان باشه.اما از کجا براتون بگم که واقعا خیلی سخته از این
روزگاربراتون بنویسم که چه سخت می گذره.صبح که میشه و از
خواب به سختی پا میشم و خودمو به سختی از رخت خواب بیرون
می کشم به خودم می گم که باز یه روز دیگه شروع شد و با این
نگاه از زندگی خودمو تو لباسی می بینم که هر روز بدون هیچ
تغییری با اونا این زندگی رو سر می کنم و وقتی از در خونه پامو
به اونطرف می گذارم دلم پر از دلتنگی این روزگارمی شه ولی
چاره ای نمی بینم تا از این تکرار بی پایان خلاصی یابم و به سختی
خودمو تا جای می رسونم تا با تاکس خودمو به دانشگاه برسونم ،ولی
دلم این بارمیخواد تا سوار اتوبوسی شم که جلوش پره از مردمی که
تاکسی براشون اعیونیه .بااینکه دیرم شده به خودم می گم بی خیال
اگه دیرم رسیدم به درک ،دیگه از من گذشته و جای برا خودم در بین
مردم بی شیله پیله این روزگار باز می کنم و مردمی رومی بینم که
برا رسیدن به کارشون خودشونو در بین کسانی که سوار شدن قرار
می دن وبا بسته شدن در آمال آرزوهای مردم برای رسیدن زود به
کارشون همه به سادگی افتادن برگ رو زمین فرو می ریزه. و اما
من در بین فشاری که از هر طرف بهم وارد میشه راحتی رو حس میکنم
وهی دوست دارم تا بهم فشاره بیشتری وارد شه و اما صدای چند مرد رو
که گلایه از این وضعیت می کنن به گوشم میرسه ولی نمی دونن که من
چقدر از این وضعیت راضیم.با نگه داشتن اتوبوس در هر ایستگاهی نگاه
غم آلود مردم از اینکه اتوبوس پر رو میبینن برام جالبه که چه غمی رو
گونه هاشون نقش می بنده.ولی نگاه منو یه جایه دیگه به خودش جلب میکنه
و اونصورت مردمیه که سوار اتوبوسن.و اینجاست که باز غم به سراغم
می یاد چه نگاه های سردی همه غم آلودن و گونه های مردم همه وا رفته
و مثل من خسته از این زندگی.اینو میشه ازچهرة مردم کاملا فهمید.
حتی در صورت بچه های مدرسه ای خنده ای دیده نمیشه،تمام مردم وا رفته و
داغون مثل یه ارتش شکست خورده ای که از جنگ برگشتن،می مونن.
اما در لباس پوشیدن مردهای که به سر کار میرن نمیشه یه کم ظرافت و
سلیقه رو دید و هر کس هر چیزی رو که دم دستش بوده پوشیدن و اهمیتی
به وضعیت ظاهری خودشون ندادن و یک دفعه به خودم نگاه می کنم که
من هم مثل اونها اصلا به وضعیت خودم نرسیدم چون برام اهمیتی نداره و
تو این فکرم که آخراین زندگی ما کجاست که یک دفعه صدای راننده رو
میشنوم که بلند و بی حال میگه:"ایستگاه دانشگاه،کسی جا نمونه" و این میشه
که همة فکرهای تو سرمو بیرون می ریزم و از بین مردم سرپا وایستاده برا خودم
یه کم جا برای عبورباز می کنم و خودمو به بیرون میندازم و در جای خودم
به حرکت اتوبوسی که لحظه ای در اون آرامش داشتم،نگاه میکنم و اون رو به
جاده میسپارم و باز در همیشگی دانشگاه رو می بینم که باید از اون داخل
محیطی شم که پره از کسانی که با چه امیدی پا به این محل گذاشتن.
و هنگامی که از در وارد میشم مامور حفاظت بهم میگه "هی آقا کارت"و من
در حالی که کارت همراهم هست می گم که"نیووردم" ومن در حالی که اهمیتی
پاسخ ماموره برام نداره راه دانشکده رو می گیرم و ماموره در حالی که از این
کارم عصبانی میشه،ولی ایرادی به کارم نمی گیره چون به خوبی میدونه که چه سوائل
مزخرفی پرسیده.
و من راه همیشگی رو می گیرم تا مگر از اینجا راه نجاتی باشه.
اگه باشه؟؟؟؟.



........................................................................................

Thursday, March 13, 2003

باز این روزا دلتنگم
این چند روز باز من نمی دونم که چم شده، باز داغونم
دیونه و باز نمی دونم که چرا هی فاصله ها زیاد شده
نمی دونم که چرا تو فکرم همش گریه هست.اینه که باز
گریه ام گرفته از این زندگی و از این آسمون که همش
تکراره.تکراه بی پایان
و این هم تموم زندگی یه هموطن مثل من.گاهی تو فکر
فرارم از این تنهای تو دنیای بی کسیام ولی باز همین جام
تو فکر دیروزم که چرا من باید بی حال باشم.
آی که وقتی از خونه می خوام بیرون برم و بزنم به آفتاب تا از
شب بگریزم دوباره به فکر این امید بی پایان درختم که چرا باید
تو پائیز برگاشو بده به بادی که هیچی حالیش نیست. از این زندگی
باز دوباره می خوام برم پیاده به سوی جای که دلم رو می پوشونه از این
حقیقت که زندگی پوچه.
آی که خسته ترین آدم روی زمینم تا به امید دوباره بودن، زنده ام
ولی می دونم که امید پوچی از این خاطره ها من دارم.نمی دونم که آخر این
جادة بی انتهای زندگی کجاست و پایان این همه فاصله کجاست.
آی از این همه بیهودگی که من راه بیراه رفتم. از این روزگارم من دوباره شکستم.
دلم دلتنگه که کسی تو قلبم نیست تا از آواز این خونه خرابه آهنگی در بیاره.
سستم که می خوام تو اتوبوس که جای مهرو وفاست داد بزنم که چرا من نیستم تو
ذهن پائیز.
آه که در حسرت آفتاب و ماه دیروز همیشه در راه بی پایانم تا که به سر منزل زندگی
گل سرخ برسم وای چه خاطرة بی پایانی از زندگی امروزم.
اینه که هنوزم در راهم تا به روزگار برسم.ولی من از یادها خوام رفت به سرای بی کسی های یه
تنهای بی کس و این مرا به زندگی دل خوش کرده که فریادم به آسمان برسد.
همش می خوام تو خواب باشم تا عقلا بدون دلهره باشم .همش می خوام از
قصة آسمون همیشه آبی رو بشنوم تا از لالای مادرم بگریزم به بی خیالی.
ولی همش تو جادهام تو تنهای پرسه می زنم. به در بی کسیها می زنم تا
از اون کسی بهم محبت بیاموزه. اما باز اینه که تنهام
و پایانم را خدا داند تا مگر در جاده گدای مهربونی نباشم.



........................................................................................

Sunday, March 09, 2003

به یاد زنانی چون زتکین
روز هشتم مارس به عنوان روز جهانی زن را می توان
نقطة عطف در تاریخ دانست که در آن با مشقت های که
در این راه زنان آزادی خواهی که برای رسیدن به حداقل
حقوق خود با کسانی که حقوق این قشر عظیم جوامع بشری
را در جهالت عصر خویش به فراموشی سپرده بودن ،کشیدن
را نباید به فراموشی سپرد.
زنان قهرمانی همچون "کلارا زتکین"آلمانی که بر زد گفتة هیتلر
که سه کلمة را به عنوان وظایف زنان یعنی "فرزندان،آشپزی،کلیسا"
معرفی کرده بود،به پا خواست و این جملة این شیر زن تاریخ بشریت که
"هیچگاه آزادی نوع بشر مدرن بدون برابری زن و مرد وعدم وابستگی شان
نمی تواند وجود داشته باشد"باعث می شود که در اواخر قرن بیستم
مجمع عمومی سازمان ملل هم با تصویب قطعنامه ای به این روز رسمیت
ببخشد.
ولی در کشور ما کاخ ورسای نیست تا زنان ما برای رسیدن به حقوق خود
گام به سوی آن بردارند. و برزدباورها و ارزش های سنتی که با ادغام با
ریشه های از جهالت و دین به آن شکلی را داده که زتکین هم این را در
قرن حاضر تصورش را هم نمی توانست بکند ، زیرا بارشد افکارات در قرن
بیستو یک دیگر نباید به دنبال اثبات برابری زن و مرد بود.
"هم چنان که زنان بالای چوبه دار می روند ،به همین سان نیز حق دارند که
بالای سکوی خطابه بروند" زیرا این سخن"المپ دو گوژ"نویسندة شهیرفرانسوی
را که در اعلامیه حقوق زن و شهرونددر سال 1789بیان کرد را همه قبول دارند
و در مقابل آن هیچ کشوری علامت سوائلی قرار نمی دهد.
و اما زتکین قهرمان هم نمی توانست تصور کند که بعد ازدو قرن که از جنبشهای
آزادیخواهانة زنان برای احقاق حقوق خودمی گذرد هنوز در قرن جدید کشوری
باشد که در آن به زنان به عنوان موجوداتی نگریسته می شود که فاقد هیچگونه
استقلال باشد.
و در این روز در کشور ما گل های میموزا خریداری ندارند تا همه با این راه
به 35 هزار زن که در منهتن جمع شدن ادای احترام کنیم.
روز جهانی زن را به تمام زنان قهرمان و علی الخصوص به مادرم وتنها عشقم
"ندا"تبریک می گویم.



........................................................................................

Home