|
|
Saturday, November 30, 2002
● اولین برف امسال
اولین برف امسال هم از راه رسید. الان که مینویسم دونه های برف بر سررو ,روی این شهر میریزه و شهر هم به خواب زمستانیش میره تا دوباره با شور وشوق مردم کوچه بازار در عید , سرحال و سر زنده دوباره روزگار را سر کند. شاید آسمان از این لحاض خوشبخترین باشد چون می تواند احساساتش را با برف ,باران , ابرهایش ,ستارگانش و ماه و خورشیدش بیان کندو چه زیبا بیان میکند.کاش ما هم اگر احساساتمان را بیان کنیم دیگه بغضی نماند دلتنگی نماند و تنهای از کوچه های ما پر بکشد و دنیا جای برای انسانهای دلتنگ و بی کس باز کند تا شاید همه زندگی کنیم چون این حق ماست. اگر دلتان گریه می خواهد زار زار گریه کنید و بغض را بشکنید چون این کار زن و مرد نمی شناسد زیرا خداوند گریه را نهاد تا لحظه ای بشکنید تا دیده گانتان با اشک پاک شودو به دنیا با دیدهگان دیگر بنگرید و خانومها از این لحا ض خوشبخترینن. چون بغض را به زیبای می شکنند و این شجا عت می خواهد که مردها ندارند. با غرور بی جا زندگی را دلتنگ نکنیم تا بعد □ نوشته شده در ساعت 10:11 PM توسط babak
● کلمه:برف
امروز با بارش برف نوشتن چه زیباست چون بیان کردن این زیبای خود هنر است. □ نوشته شده در ساعت 10:09 PM توسط babak
● این را به خاطر تنهائي درخت سیب کنار پنجره و
همة تنهائی ها مینوییسم و تقدیم به ندایم می کنم. غروب خسته من وقتي غروب را به فردا مي سپاري وافق ها را با آرزوهاي بي پايان انساني مي آميزي و به ستاره هاي خسته از ماه تابان لبخند مي زني و پنجره ها را به خاطر خنده درخت سرو به نسيم شبانگا هي باز مي كني دلت پر مي كشد و پرنده ها را به سرزمين بي كسي ها كوچ مي دهي تا مگر در آنجا لانه اي باشد كه بشود در زير سقفش تخم محبت كاشت. و باز فرداي مي يابي و به ساحل آرامش آفتاب ميرسي تا شايد كمي بياسايي . به سان بچه هاي بي ريا مي ماني كه در دريا به شنا مي پردازند ولي درياي جز مشكلات نمي يابي و چشمهايت را مي بندي و هديه بر روح زيباي ميكني. و بر سرخي گل سرخ لبخند سرزنش را مي زني شايد دلش نشكند. ولي با آينه رو راست نيستي و خود را با بي كسي هاي بي درو پيكر مو جودات دو پا سر مي كني و قصه ات را تاريخ اين چنين مينويسد و پايانش را خدا داند. □ نوشته شده در ساعت 12:53 AM توسط babak
● معنای وحدت کلمه
........................................................................................این عمة من هم(به قول ننه :از دست این شلوغ!!!) برا هر موضوعی یه قصة با مزه داره.میگید نه بابا ,پس بشنوید قضیه رو: دیروز جمعه هم روز به اصتلاح جهانی قدس بود.چون خانوادةعزیز من به گفتة ننه, جزء این امت به حساب نمی یاید(یا به قول عمه : ما کلاس این کارو نداریم) دلو زدیم به دریاو ,تصمیم گرفتیم بریم به اطراف شهر سیاحت. ولی از شانش ما ,بر خوردیم به خیل نه چندان عظیم چندتا از این امتیا که مثل یه ضبط صوت عهد بوق هر چی که میشنیدن ,با اون خارو خورشون تکرار میکردن.(به قول عمه این شعارا گنده تر از دهن منه ,چه برسه به این امت). بعد نظر عمه ام را یه زن دهاتی که بچه شو بغل گرفته بود به خود جلب کرد. بچه از سرما موچاله شده بودو ترشحات بینیش مثل ترشحات یه آتشفشانه در حال فوران تا چانه اش همچون رودی پائین آمده بود.راستش اگه بچه میدونست کی این بلارو سرش اورده تا انتقام نمی گرفت ,راحت نمیشد.(البته خدا عالم استو بس). باز حس مادرانة عمة ما در ان گیرو دار گل کردو اون زنو صدا کردو بهش گفت: که مادر توي این سرما بچهرو به خاطر چی اوردی بیرون. و بعد بهش توصیه کرد تا بچهرو به دکتری نشون بده. زن گفت: نمی شه, "اومدم تا وحدت کلمه رو حفظ کنم." عمه ام در جایش کوپ کرد. به نظر من به عمه ام برق سه فاز متصل کردن. عمه ام با تعجب گفت: مادر من دانشجوئي پزشکیم ولی میشه معنای این جمله رو به من هم بگی.چون سواد من نمی کشه. زن گفت:من هم نمی دونم که!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مارو میگی تو جامون خشکمون زد. بعد از این هم این توصیه هارو واسة جدمون نگه میداریم. □ نوشته شده در ساعت 12:45 AM توسط babak Friday, November 29, 2002
● فریاد هر روزم
........................................................................................امروز صبح را با این شعار آغاز کردم که امروز زندگی مگر بخندد. ولی باز امروز خنده ای نبود .روزگار سرد گذشته همچنان می آید و من باز با لبخند درخت سیب کنار پنجره زندگی را , باز این تکرار را آغاز می کنم. مگر فردا پایان این تکرار باشد. مگر باشد..... □ نوشته شده در ساعت 11:37 PM توسط babak Thursday, November 28, 2002
● قصة یه روز بی مزه
می خواستم اینو ننویسم,ولی گفتم اگه ننویسم اونوقت باید در این وبلاگمرو تخته کنمو برم پی کارم(که به قول ننه: یعنی کم بیاریم).چون این وبلاگ رو باز کردم که حقایقو بنویسمو هر چیزی که مفیده. قضیه از اونجا شروع شد که: دیروز بعد از کلاس با بچه ها قرار شد بریم یه جای شیک شهرو هوای عوض کنیم یا به قول بچه ها بریم قاتي بچه های خیابونی شیم. کمی دور از درس یکم خوش باشیم.( به قول ننه: بریم اللی یو تللی) قرارمون با بچه ها شد .چون یکی می خواست دوست دخترشو بیاره,یکی میخواست نو نوار شه,یکی می خواست موهاشو درست کنه و من هم می خواستم کتابارو بزارم خونه.قرارمون با بچه ها شد توي یه کافی شاپ. چشمتون روز بعد نبینه .از قراره این روزگار بد قلقو شانس بد ما چون ما که تو این شهر نه دوست دختری داریم که اونو بیاریمو کمی تعقیبو گریزو در سایه این ماموراي گشت ویژه داشته باشیم(به قول ننه جانم: خیلی این کار هیجان داره). و نه چیز دیگه. گفتم یکم زودتربرم کافی شاپ تا کمی فکر کنم. وقتی وارد خیابون ولیعصر شدم تا کیلو مترها از ماشینای بنزو لندکروز گشت ویژه خبری نبود.چون دیگه اددتمون شده که هر جا میرم مکان رو از نظر وجود هر نوع مامور پلیس بازرسی میکنم(تازگیا ننه هم این کارو میکنه).چون اگه ماموری باشه اون محل فاقد امنیت. از شانس بد ما (یا به قول ننه: تخم مارو توئي کویر کاشتن) وارد کافی شاپ که شدیم جای واسة نشستن نبود. تنها میزی که جای خالی داشت میزی بود که دوتا از این دختراي سه , چهار کیلو آرایش کرده سرش بودن یا به قول ننه ازاین دختراي دنبال عشق ساعتی که همه جا ول میزنن.چون دستم پر بود رفتم نشستم سر میز که کاش قلم این پای عزیزم شکست می فرمودنو اونجا نمی نشستم.تا خواستم لب مونو با کا پوچینو تر کنیم ,کافی شاپ مود هجوم موجودات" درنده خوئی"( به قول ننه:اراذل واوباش قانونی) قرا گرفت که من اسم این موجوداتو میزارم," مامورین گشت ویژه" .که یا دنبال جنایتکاری بودن یا به اطلاح این روزا دنبال "تروریست های القائده"(یا عقلان اینجوی می خواستم سرمو شیره بمالم). ولی می تونید تصور کنید که بعد از چند لحظة دیگه من و دو دختر مکرمه سوار در ماشینی که اسمشم نمی تونم تلفظ کنم ,به طرف منکرات در حرکت بودیم. حتمان تو دلتون میگیدبدخت بیچاره"آش نخوردهو دهن سوخته" ولی راستش خودمم این فکرو میکردم. اگه بی ادبی نباشه باید بگم "شاشیده بودم تو شلوارم". تا اومدیم کارو درست کنم زدم کارو خرابترش کردم تا گفتم بابا من اینکاره نیستم من دانشجوام.گفتن هان خودتو لو دادی دانشجو مساوي" مفسده فی الارض". بعد از سالها به حرف ننه رسیدم که همیشه راست میگه که" خر ما از کرگی دم نداشت". دیدم نه اینا حرف حساب هالیشون نیست و باید از راه پول وارد شد.طرفرو کشید پائینو هر چی دارو ندارم بود دادم به اون موجود شکمو که چشمش سیری نداشت . تا رنگ چندر غاز پولو که دید به قول ننه دینو ایمونشو که کدخدا ممد علی بهش داده فراموش کردو گفت با اینکه کمه!!!!! ولی خدا بده برکت. بعد با پرروئی گفت: دیگه اینورا پیدات نشه ها!!!!! من هم تا میتونستم از محل دورشدم. تا دست کردم تو جیبم " یه قرون هم"نبود.مجبوران تا خونه پیاده روی کردم. فرداش که قضیه رو به بچه ها تعریف کردم داشتن از خندیدن غش می کردن. نتیجه گیری اخلاقی:از دختراة خوشگل دوری کنید(اگه تنتون نمی خاره). نتیجه گیري اجتمایی:تو این مملکت ورزش کردن اجباري. نتیجه گیري ننه جان:از گفتن کلمة "دانشجوام"جداء خوداری کنید .حتی اگه شکنجتون کنن. تا بعد... □ نوشته شده در ساعت 10:56 PM توسط babak
● راستش توی این مملکت یا همه روشنفکرن(به قول ننه این یعنی چی)
........................................................................................یا فیلسوف(به قول ننه چیچی سوف).پاتو هر جا که میزاری یا صحبت از کد خدا ممد علی یا جیب این مش هاشم که پر بشو نیست. در هر صورت حتی از این سبزی فروشی سر کوچه هم بپرسی سیاست یعنی چی ٍ برات از چرچیلو ٍ موسیلینیو ٍاز کلینتونو بازار دلارو مارک میگه تا تحولات جهانی. بعد هم دوگورتو نیمش باقی که تو مملکت کسی کار نمی کونه. امّا اقه از مش حیدره رفتگر بپرسی ٍدیگه افکار بوش که هیچی افکاره هیتلرو هم بهت میگه.(به قول ننه جانم یه پا کارشناس روابط بین الملل). اما براتون بگم از قصة من: راستش من برای دلخوشیم که شده باشه امدیم از این ریشای مد روز گذاشتیم. آقا چشمتون روز بعد نبینه.همین که این کارو کردیم اوضاع عوض شد. میرفتیم بیرون همه چشمشون دنبال ما بود اول یه نیگاه به قصد بازرسی بعدش هم که نیششون باز میشد تا بنا گوش.دیگه شده بودیم گاوه پیشونی سفید. ولی مارو میگی عین خیالمون نبود(به قول ننه وقتی مامور میدیدی عین خیالت بود)اصلا باکی نبود. اما دیروز ننه مون پاشو کرد تو یه کفش که الاو بلا باید بری سر کوچه برام سبزی خوردن بگیری.منم که میدونستم رفتنم اونجا همونو در رفتن پیچ چونة مش یدالله,همون. چاره نبود باید میرفتم. واردشدن به مغازة مش یدالله همونو, خنده های کارگراش همون. از شانس ما هم که مغازه از همیشه پر تر بود مثل اینکه امروز همه هوس سبزی خوردن کرده بودن. شده بودیم انگشت نمای هر رهگذرو هر بچه. تا خودمو از اونجا بکشم بیرون ده لیتر عرق کردم. حالا شما بگین(به قول ننه: ما که نفهمیدیم) روشنفکری یعنی چی و یا آزادی یعنی چی اقه فهمیدن مارو بی نسیب نزارین. □ نوشته شده در ساعت 12:47 AM توسط babak Wednesday, November 27, 2002
● گاهی وقتا هم باید حرف حسابو از زبون جماعت نفت خور یا
........................................................................................اجیر مش هاشمو یا کدخدا ممد علی باید شنید(که به قول ننه این جماعت از خوردن نفت سیری ندارن). مثلا یکی از همین نماینده های به اصلاح "اطلاح طلب" که به قول ننه "پوز شون عالی مغزشون ٍ خالی" گفته: چه سبب شده امروز بچه های ما از من روحانی(به قول ننه مولا)بدشون می یاد(چه خوبه خودت میدونی).چرا این تیپ های جدید در خیابان دیده مشود.این مدل ریش های جدید (بخوانید محا سن) همه یک نوع اعتراض به وضع موجود است. اعتراض به حاکمیتی که از دین (به قول ننه بیشتر از پولو نفت) حمایت میکنه.(تا جیب اینا کی می خواد پر بشه خدا میدونه). راستش اینا با این ادبیاتی که به کار میگیرن مخ منو میزارن سر کار. آخرشم نفهمیدیم توی این مملکت آزادی اون هم تو چارچوبش هست یا نیست.(دونستنش با شما). بابا خودمونیم شما ها که یه عروسک خیمه شب بازی به نام "کربلائی خاتمی "دارین پس غم ندارین. به قول ننه هر چی بگی از این کربلای برز می یاد. نتیجه گیری اینکه بجای کلماتی مثل روحانی از کلمة "مولا"و بجای کلمة ریش از کلمه "محاسن "استفاده کنید. بابا فارسی را پاس بدارید. تا بعد..... □ نوشته شده در ساعت 1:27 AM توسط babak Tuesday, November 26, 2002
● را ستش من وننه جانم (الا خصوص این ننه جانم) از نوشته های خورشید خانم
........................................................................................که به قول ننه جانم تربونی برای حمایت از زنان بدختی که توی گذشته ازدواج کردن(اخه ننه جانم از اون زنای عتیقه روزگاره) هست. خوب من هم با برابری زن و مرد موافقم(ننه جانم که عضو جنبش حمایت از زنان محله ست).ولی آیا فقط مردا هستن که دست رو زناشون بلند میکنن . مثلا همین ننه جانم هم عقید ست با خورشید خانم که "یه عده شیر زن لازمه که بزنن تو دهن مردائی که خوشنت میکنن" بابا جان من. این ننه ما هی زد تو گوش دده ی بدبخت ما که آزارش به یه مورچه هم نمی رسید آخرش هم که ددمون طلاقش دادو ننه مون موند تو خونه. البته لازم میدونم کلان اعلام کنم که : "بابا هی زن قلدر یا مرد لوتی دست از این خوشنتتون بر دارین" باز بگم که خورشید خانوم تنها مردائی خوشنت طلب رو مورد سرزنش قرار دادن . بابا جان اینجا توی کوچه ما اعقلان مردا کتک میخورنو جیکشون هم در نمی یاد . تو این شرایط اقتصادی جا معه وقتی زنی طلا و جواهرات اونچنانی (به قول ننه طلا برا زن مساوي اعتباره)یا اعتبار می خواد معلومه که باید خوشونتو دلش هم بخواد(به عنوان دسر). به قول عهد بوقیا "هر کی خربزه بخو ره باید لرزشم بخوره" باز در اینجا خورشد خانم به زنا توصیه می کنن بعد از هر وعده نوش جان کردن سیلی برن پیش پزشک قانونی. البته خورشید خانوم اینجا خشونت رو برا خانوما تجویز نمی کنن(که جای تقدیر کلانه) ولی ننه ما می فرمایند زن هم باید بزنه دم گوش مرد(که ننه ما حاصل این کارو تجربه کرده). البته باید در نظر داشت که جا معة ما(به قول ننه "جنگل")مرد سالاری حاکم متطلق این جنگل ماست. تنها راه مبارزه با خوشنت علیه زنان آگاهی بیشتر زنان ما از حقوق خودشونه. در هر صورت ما همه خوشنتو در همة ابعادش نفی میکنیم(الأ خصوص گروه فشارو). خورشید خانوم دمت گرم خیلی به منو ننه ما حال میدی. روح سبز تو قلمت باشه. □ نوشته شده در ساعت 12:12 AM توسط babak Monday, November 25, 2002
● با سلامی که دیگر گرمی گذشته را به یاد نمی آورد(به قول ننه جانم)آغاز میکنم وبلاگم را.
........................................................................................راستش قبل از هر چیز لازم میدانم از ندا خانم به خاطر کمک به زائیدن این وبلاگ تشکر کنم(به قول ننه جانم اجرش با ملا حسین درخشان). و از آقای حسین درخشان(به قول ننه جانم فرمانده کل قوا) و مدرسه وبشان کمال تشکر را کنم. نوشته های ندا خانم در من(به خصوص در ننه جانم)کلان اثر کردو مرا وا داشت تا از طرف خودم و بابک خرمدین یاداشت های را در قالب های گوناگون در وبلاگم بنویسم. البته این یاداشت ها اعم از مسئال اجتمای(به قول ننه جانم اجتماع نه"جنگل")سیاسی و دلتنگیها یم و هر آنچه بدانم دانستن آن برای همه "مفید"است یا به قول ننه جانم شوربا خواهم نوشت. باری این نو شته ها بخاطر تلف کردن وقت یا غیره نیست .بلکه این افکار حاصل این اندشه می باشد که در این کشور فرا موش شده من هم هستم .یا بهتر بگویم: "اظهار وجود کردن است". و صد البته میدانم که در این زمانه اظهار زنده بودن سخت است چه برسد به گفتن فعل"بودن". البته خواهم نوشت چون دیگر چاره ای باقی نمانده. به آدرس ایمیل من نظرا تتان را بفرستین. E-MAIL:babakjordan@hatmail.com □ نوشته شده در ساعت 11:21 PM توسط babak
|
چگونه يک وبلاگ فارسی بسازيم مبدل یونیکد : مدرسه وب ندا خورشیدخانوم دخترکشیطان قاصدک ابزارهای فارسی حسن سربخشيان نيک آهنگ کوثر گالری نفيسه کودکان ايران موزيک گردون موزيک روز سکتور صفر جاودانگی يک کليک برای هميشه قصه گوی شب خاک غريب نوشی و جوجه هاش چرا نگاه نکردم؟ دامون مقصودی هوشنگ گلمکانی لولی فولکس منيرو ...شب بود، ماه پشت ابر بود سارا درويش بانوی شرقی آليس در سرزمين عجايب ميزگرد يکنفره زنانه ها نياز آوای زمين سرو سايه پوست انداختن !!شپلق !آدم نصفه نيمه عمو گارفيلد زهرا منا عاليجناب ايکس شرقی بن-بست عمو حميد عرق سگی عمو حميد و بروبچ گل يخ آدم و حوا ويشکا خوابگرد |